سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
حال مرا ز دکتر بی ادعا بپرس احوال را ز مالج بی اعتنا بپرس لبریز صحبتیم ولیکن مجال نیست هر چیز خواهی ز دل آشنا بپرس حال مرا که هر چه دویدم ندیده ام بهبود را به جان ، ز این آسمان بپرسچشمان من گواهی بی مهر و جوهر است اما گواه را تو ز چشمان من بپرس ما را جواب کرده خدا بعد هر دعااما تو بعد هر سحرت حال ما بپرس...
خیس اشک است دفتر شعرمبدان هرگز که بعد رفتنتشعری به یاد من نمی آیدتمام واژه ها مردنددر هر خط این دفترقلم با جوهرش تنهاستو من با یاد شیرینتمجید رفیع زاد...
به شخصیت خودبیشتر از آبرویتان اهمیت دهیدزیرا شخصیت شماجوهر وجود شما و آبرویتانتصورات دیگراننسبت به شما است....
من به تمامِ چیزهایی که از تو خاطره ساخته اند ، ایمان آورده امبه ساعتِ شماطه دار رویِ میز ، به عطرِ نان ، و سَر رفتنِ قهوه یِ اولِ صبح ، به شوقِ زنگ هایِ وقت و بیوقت ، به جوهرِ آبیِ خودکار و به تمامِ اتفاق هایِ ساده یِ زندگیمن حتی به روزمرگیهایِ منتهی به دلتنگی هم ایمان آورده ام ......
آدم ها بالاخره یک روزی یک جایی در یک لحظه تمام می شوند نه که بمیرند/ نه...جوهر احساسشان تمام می شود!...