پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چه حسرتیست بر دلم که از تمام بودنتنبودنت به من رسیدهتویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرابه حال خود نمیگذاریصدای قلب من چرا غمت نمیکشد مرا چرا هنوز ادامه داری..._برشی از ترانه...
برگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارمبرگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارمتویی تویی دنیای من آرامش شب های من دلم شکست خدای منتو باورم کن باورم کن ...برشی از ترانه...
من تفنگی شده ام رو به نبودن هایترو به یک پنجره در جمعیت تنهایتفکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنمبی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنمخنده های تو مرا باز از این فاصله کشتقهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشتموج موهای بلند تو مرا غرق نکردحسم از فردی این بی خبری فرق نکرداز دلم دور شدی فکر تو آمدم به سرمخواب میبینمت از خواب نباید بپرمخواب پرواز تو با نامه ی خیسی در مشتتو نباشی غم این عصر مرا خواهد کشتعصر تلخی که به جز خاطره ای قرمز نیس...
گذشته ها رو دوره کن روزای خوبمون گذشتیه شب از اون شبای خوب چرا دوباره برنگشت...