یه دختری بود توی کوچه ی ما... تهِ کوچه ی ما، خونه ی خسرو اینا یه جای دیگه ای بود، خیلی دور، ولی هر روز تو کوچه ی ما بود، اول فکر می کردم برای خاطرِ منه، بعدش کم کم فهمیدم عاشقِ دختره ست، اونقدر دوستش داشت که جرات نمی...
بچه بودم یه شب گفتن قراره واسه زری خواستگار بیاد؛ دختر محمود آقا نقاش که زنش، عصمت، هر روزِ خدا به بهونه سبزی و آش نذری و کدو حلوایی و نون و تخم مرغ محلیِ ولایتشون که برامون به قول خودش داغِ داغ میاورد خونمون پلاس بود. عصمت میگفت یارو...