متن پیر شدن
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پیر شدن
بچه بودم
یه شب گفتن قراره واسه زری خواستگار بیاد؛ دختر محمود آقا نقاش که زنش، عصمت، هر روزِ خدا به بهونه سبزی و آش نذری و کدو حلوایی و نون و تخم مرغ محلیِ ولایتشون که برامون به قول خودش داغِ داغ میاورد خونمون پلاس بود.
عصمت میگفت یارو...
محمد فرمان رضایی
چشم باز کردم دیدم موهامون جو گندمی شده .!! مگه چند سالمونه ! بله همسرم چهل و اندی و من هم چهل ساله چقدر زود گذشت روزها ماه ها سال ها و بیست پنج سال گذشته و ما کنار هم زندگی کردیم تا به امروز ما باهم داریم پیر میشیم...
در حال بارگذاری...