پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یامقلب قلب من دردست توست یامحول حال من سرمست توست کن تو تدبیری که در لیل ونهار حال قلب من شود همچون بهار یامقلب قلب اوراشادکن یامدبر خانه اش را آبادکن یامحول احسن الحالش نما ازبدی ها فارغ البالش نما نوروز درخانه بمانیم و دیدوبازدید را بعد ازشکست کرونا موکول کنیم...
رویم سیاه مرض واگیر من و شما نمی شناسدنمی گوید فلانی شهره شهر است به مهمان نوازی پس اورامبتلانکنم رویم سیاه که میزبانت نیستم امابه زودی که دیرنیست جشن شکرانه سلامت خواهیم گرفت درخانه میمانیم تا بهار قشنگ تری داشته باشیم...
با نام خالق شکوفه های بهاریجوانه زدن های شاخه های خشکیده را دوست دارم، مثل کودکی که بعد از بازی، بخواب عمیق رفته و کم کم بیدار میشود و همه میدانند، پرانرژی تر از روز قبل خواهد بود!بهار کم کم می آید، پلک هایم را میبندم و تجسم یک زمین پوشیده از سبزه، بوی گلهای رنگارنگ و آواز گنجشک ها سرمستم میکند. پابرهنه روی چمن های نم زده از باران بهاری، میدوم و نفس میکشم از عطر شکوفه های صورتی نشسته بر شاخه های جان گرفته درخت!بهار دیگری در را...
این باد سرکش نزدیک بهار را چقدر زیاد دوست دارم!انگار آمده هرچی غصه و اندوه سر راهش هست بشوید و بر دارد ببرد، انقدر که عمیق و قشنگ هوهو می کند و صاف می نشیند وسط جان آدم. دلم می خواهد بزنم بیرون تا بادبهار، محکم بغلم کند و تکانم بدهد و بیدار شوم، چشم که باز کردم وسط یک مزرعه ی آفتاب گردان باشم، که آفتاب بکوبد توی صورتم و از کنار دستم صدای بُلوپ بلوپِ آب های خروشان چشمه به گوش برسد، باد، چمن های بلند اطراف و سنبل های وحشی و شکوفه های سیب را برقصا...
قول می دهیم تا شکستن این طلسم درد، در خانه بمانیم، به خاطر خودمان، به خاطر عزیزانمان و به خاطر تویی که به خاطر ما از عزیزانت دور مانده ای...تویی که از خواب و خوراک و آرامشت برای نجات جان ها صرف نظر کرده ای. عرق می ریزی از سختیِ لباس های رزم و عرق شرم می نشیند بر پیشانی مان وقتی که از شدت دوری از عزیزانت اشک می ریزی...تمام می شود این دوره ی درد و تو خانواده ات را به آغوش خواهی کشید و ما تا ابد فراموش نخواهیم کرد انسان های راستین این سرزمین چه...
فصلِ نو منتظر ماست چو در خانه بمانیمبا سایه ی این درد بجنگیم و شجاعانه بمانیمسرتاسر این حبس غروری ست پر از مابا ماست که آرام برقصیم و قرنطینه بمانیمامید به روز است در این هجمه ی بی رحمچون نقشه ی صیاد عیان استدر لانه بمانیماینک که در این بخت به یک نقطه رسیدیمپیوند جهان را بِستاییم و صمیمانه بمانیمبدرود که گفتیم بر این حَصرِ روان کُششاهانه بخندیم، ببوسیم وبه شکرانه بمانیم....
یه بهار قفسییه عالم دلواپسیاینکه حوّل حالناتوُ بخونیتوُ غروب بی کسییه سفر نرفتن و راهی شدنتوُ هزار و سیصد و بی نفسیوقتی توُ جنگ و جنون آدمی وباقی عمر فقط خار و خسی ...بیخیالش ...بیخیالش ولی با اینهمه بازتا نشینه سینه سرفه های نا امیدیوسط سفره ی هفت سین کسیما به حرمت همیندیگه چیزی رو برای باختن نداریمبیا تا توُ خونه هامون بشینیم جایی نریم ....