پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دشنه،،،،،،من بجز مرگ کسی را به جهانم به تماشانَبَرَم،بعد از آن روز که تو:بهر عشقی به خطا،دشنه بر این جگر خون شده قلب جهانمن زدی.شاعر: حسن سهرابی...
در خیالم خاطرات آن زمستان مانده استجای پای رفتنت در آن خیابان مانده استبسکه دستان جدایی دست سردم را فشرددستم از لمس دگر دستی، هراسان مانده استهیچ گنجشکی نمی فهمد زمان پرزدناز چه ترسی شاخه ام این گونه لرزان مانده استبار دیگر اشک هایم بی قراری می کنندبار دیگر گونه هایم زیر باران مانده استمثل ابراهیمم اما قصه ام برعکس اوست کعبه ام از دست اسماعیل ویران مانده است(یاری اندر کس نمی بینیم یاران چه شد؟)چارسویم دشنه های نار...
خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین …فرود دشنه پی در پی بر پیکره ی دوستت دارم ها …هرگز تبرئه ای نیست آنکه را که چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست...