دوست داشتنت بهانه ایست تا در ایوان بنشینم، و قطره های باران را؛ با وسواس کودکانه ای بشمارم! که وقتی می گویم به اندازه ی باران "دوستت دارم" مبادا کم گفته باشم...!!!
از سر نمیروی چگونه از دل برانمت سلطان دل شدی و من دوست دارمت
کاش دونفر بودم یکی کنار تو راه می رفت و لبخند می زد، آن یکی دورتر می ایستاد نگاهمان می کرد و از ذوقش جیغ می کشید
با تو بودن خوب است آدم سَر می رود از زنانگی از نازهای ظریف گاه گاه از خنده های ته دل، قاه قاه از عشق آغوش از جغرافیای گرمی که بایدش نوشت خلاصه آقایی که شما باشی بانوی تو بودن یعنی بهشت.
گره کور شنیدی ؟ دل من با دل تو فاصله دور شنیدی ؟ تن من از تن تو
مثل معتاد ترکت میکنم هربار باز زیر لب میگویم همین یکبار!
این همه فاصله را نمی توانم تحمل کنم خوبِ من طاقتم کم است کم تحملم دارم اتمام حجت میکنم باید دستم را که دراز میکنم برسد به گونه ی زبر مردانه ات بازوی گرمت یا یقه ی پیراهنت بیش از این فاصله را تاب نمی آورم من کم تحملم
خرداد بیچاره هنوز بهار است ، اما نه باران دارد نه شکوفه ... مثل من که هنوز عاشقم اما نه تو را دارم نه نشانت را ...