پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از بین این همه پیراهن و لباستو را پوشیدم.بگو حالا که پیراهنیچگونه زخم ها را پنهان میکنیبرایم بگواز فلسفه ی اندامتاز چرایی آنهابگو کدامیک از آنهاجیب این پیراهن اندکه زندگی یک مرد را درون او جا شومو بگو کدام یک آستین این پیراهن اندکه اشک راکه غبار روی گذشته رابا آن پاک کنممرا بپوششاید آستین درخوری نداشته باشماما حواسم به عریانیت خواهد بود....
گل میکنم باز ازمیان زخمهایمهستی شبیه نوش دارویی برایمیک شهر دستانش دخیل آسمان شدوقتی که فهمید ازنفس افتاد پایم...
شراره های نور خواهد درخشید غم کوله بارش را خواهد بست، زخم ها بهبود می یابند در دستان بهار سبز خواهیم شد. آریا ابراهیمی...
حال مرا هرکس که میپرسد بگو: خوب است اشکش رواناندوه جاری زخمها کاریست...