پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سپیدترین حاشیهمیان سبز و سرخ نگاهت برهنگی معنی ندارد.گاهی به گنگیحرفی پرت می کنیو گاهی هم چُنان شفافکه آینه در برابرش لُنگ می اندازد.تواهل حاشیه،اهل دیواری که چین را از جهان جدا کردنبودی،همان قدر در جهان سوم ت غرقیکه من از چشم انداز صُوت حرُوفکه بر تن شب می دودتا جملگی به ماه بپیوندندو بر برلین ِنگاه بدرخشندمست می شوم بُگذار حاشیه ها بسازند•بگُذار آب و روغن قاطی کنند•و تیتر اول تمام روزنامه های روززن...
دیشب دوباره خواب تو را دیدمروشن تر از ترانه ی خورشیدشفاف تر از آینه ی جویبار بودخوابی چنین زلالهرگز ندیده امشایداز خواب های گمشده ی توستای کاش بذر شب را می شددر خاکِ روز کاشتیا کاش خواب نیزمثل زماناینگونه با نشستن و ماندنبیگانگی نداشتدیشب دوباره خواب تو را دیدماما سپیده دمچون شبنمی که می پرد از گونه ی گلیاز روی پلک خواب پریدم...
با شفاف ترین قلبو پاک ترین احساسمی پرستمت...