شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
عجب صحنه ی رمانتیکی میشوددر این هوای سرد پاییزیدستانم به گیسوان طلاایی ات زنجیر شودو من عصرانه ایپر از بوسه از لب هایت رادر آغوش گرم اتمیل کنم...
شب که میشودثانیه های انتظار را می بلعمو آغوش می گشایم حضورت راتامستعمره ینگاهِ آتشینم کنمعریانی ات راوبه تصرف درآورمتمامت رادربیتُ الآغوشِ دلم ...
آرزوی_منوصل به دامان توستصدایم کنمیخواهم ناتمام و پُر دوامدوستت_بدارم...
امروزمیخواهم تورامیهمان بهترین صبحانه عالم کنمهزاران بوسه ی آبدارونان داغ آغشتهبه خامه ی لبانتبیدارشو دلبندمبگذار چشمانت غزل عشق رابه نام صبحبر نگاهم جاری کند...
تو بر من وحی شده ایتا من قاری آیات ِچشمانت شوم...و با بوسه برتربتِ نگاهتبه آیینِ چشمانتایمان بیاورمای امامِ عاشقانه هایم...
تو زیباترین ماهِ سرزمینِ دل منیو زندگی باتوعشق را درقلبم به تکاپو وامیداردانگار در کنارِ توهمه عاشقانه های دنیا رایکجادر آغوشمی کشم...
نازنین!!!چله ی پاییزبزرگداشتِ نامِ توستبگذارامسال هم،به رسمِ هرسالهبه نکوداشتِ نامِ توپیک هاراپُر بریزمتاشرابِ بوسه،،،دریلدااناری باشدوشرحش درزبانِ تقویم هارویدادی را رقم بزند...
سرخ ترین...حادثه ی زندگی املبهایت بود...که هر پیک شرابمزه ی طعم گس لبهایت رایادآور بود...
قلب تو باغچه ی کوچکی ست با گلهای زیبای عشق که من هر قدر بیشتر عطرشان را استشمام کنم خوشبوتر میشوند !و اطمینان دارم روزی عطر این باغچه ی کوچک قلبم را پر خواهد کرد ......
صبحهابانگاهت،جامه ے پیراهنِ اشعارم رامرمت ڪن بانو...بگذارباارگِ گیسوانتآهنگِ زندگے ام نواخته شود عشق ️️️...