به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم
زندانیِ اختیاری مردی که خودش را تمام روز در یک اتاق زندانی می کند اصلاً دیوانه نیست یا انار متراکمی ست که در پوست خودش جا خوش کرده یا پیاز متورمی ست که لایه لایه پرده برنمی دارد از تنهایی اش در بیروت مردی را دیدم با پای گچ گرفته...