پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم...
زندانیِ اختیاریمردی که خودش را تمام روزدر یک اتاق زندانی می کنداصلاً دیوانه نیستیا انار متراکمی ست که در پوست خودش جا خوش کرده یا پیاز متورمی ست که لایه لایه پرده برنمی دارد از تنهایی اشدر بیروت مردی را دیدم با پای گچ گرفتهکه از تابوت بیرون نمی پریدپلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارددر جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به فرارمن از یک طرفمنِ دیگر من از طرف دیگرو شانه به شانه به خانه رسیدیم دقیقاًو من زیر...