برشی از شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برشی از شعر
✍ برشی از یک غزل، پیشکش به پیشگاه پرشکوه حضرت علی اصغر (ع):
آن لحظه که: خونِ زلالِ کودکِ خود را
تا آسمان پرواز دادی، درد شد تکثیر
تصویرِ آن صحنه، برای هر دلی سخت است
منشورِ جان میشد به جامِ لحظهها تکسیر
از شرمساری، آسمان گویا زمین افتاد
گردون...
شکفته در دلِ تو ایران
سرورِ باورِ شهیدان
تو سرزمینِ قاسمی و
جوانههای باغ ایمان
تا نگاهِ دلِ دیوانِ غزل، یارِ من است
گفتن از موجِ جنونزای عطش، کارِ من است
در پیِ عاطفه رفتن، روشِ نای دل و
نبضِ قاموسِ نفَس، سخت خریدارِ من است
روی کدام شیب سُر خوردهام
که هیچ سُرسُرهای
مرگِ کودکیام را
گردن نمیگیرد؟
کشیدهام کنار
از هر شیء که نامش آدم است...
بودن
عالمی دارد
نردبان بودن
عالمی دیگر.
نردبان شدم
که دیوارهای طرد به من تکیه دهند
از من بالا روند
و سایهی سرخترین سیب تاریخ را
از گوشهی ذهنم بربایند...
تا به خودت میآیی
گلادیاتوری هستی
که تنها تصویرِ مقابلش
شستهای برگشته است
و مانند دیروز
امروز هم
تماشاگران آمفی تئاتر
برای کشته شدنت دست خواهند زد...
گفته بودی: «دوستت دارم.»
مهرِ دل، بر گفتهات بستم؛
نیستی دیگر چرا پیشم؟
من که گفتم: «با دلت هستم.»
یک ندا میشنوم، از نَفَسِ ربِّ جلیل
مگسل امّید، زِ لطفِ گُلِ رحمانیِ من
شمّهای، عشق ببارد، به تپشهای دلت
عاقبت، شاد شوی، از گُلِ یزدانیِ من
پلکی بزن فانوسِ دریایی !
آتش بکش کابوسِ قایق را
وقتی برای صیدِ ماهی نیست
گرداب! برگردان دقایق را...
گُلسَرَت
چنان عطررُباست
که آنثیا
گلهای دامنش را
پرپر کرده
تو سکوت میکنی
و قدمهایت را
طوری بر زمین مینوازی
که ترپاندر
دنبال تعریف جدیدی از موسیقی است
درکم کن و، ترکم نکن؛ یار؛
تر کم نشد چشمم برایت!
بنگر چه سان با جان نشسته،
سرتاسرِ حسّم به پایت!
در آسمانی که نیست
قدم میزند
میاندیشد
و به ابر بودنش
جرقه جرقه میسوزد...
چشم به آیینه بدوزم که چه؟
جایِ تَرَکهای تنم تَر شود؟
پیلهتنیدن به تنم را نبین /
لحظهی پروانهشدن مُثلهام
سهمِ من از بارشِ باران چه بود؟ /
کاسهی سوراخ برایم چه داشت؟