برشی از شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برشی از شعر
گُلسَرَت
چنان عطررُباست
که آنثیا
گلهای دامنش را
پرپر کرده
تو سکوت میکنی
و قدمهایت را
طوری بر زمین مینوازی
که ترپاندر
دنبال تعریف جدیدی از موسیقی است
درکم کن و، ترکم نکن؛ یار؛
تر کم نشد چشمم برایت!
بنگر چه سان با جان نشسته،
سرتاسرِ حسّم به پایت!
در آسمانی که نیست
قدم میزند
میاندیشد
و به ابر بودنش
جرقه جرقه میسوزد...
چشم به آیینه بدوزم که چه؟
جایِ تَرَکهای تنم تَر شود؟
پیلهتنیدن به تنم را نبین /
لحظهی پروانهشدن مُثلهام
سهمِ من از بارشِ باران چه بود؟ /
کاسهی سوراخ برایم چه داشت؟
تو جنگجوی تازه نفس من حریف خوب
من زورگوی قصه ام وتو ضعیف خوب
من مرد افتضاح خداوند در زمین
تو شاهکار خلقت و جنس لطیف خوب...
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
فریدون مشیری
دیدمش، گفتم منم، نشناخت او...
(نیما یوشیج)
هر لبخندت ، با من گوید:
دل مده به دست غم ، در این عالم ؛
بنشین با عشق ،
تا گل روید ،
زین شب خزانی...
دل خوشی ها کم نیست دیده ها نابیناست.