مثلِ آن شعبده بازم که؛کلاهش سوراخ خرگوش؛ جَسته در دشت و دَمَن و همه حضار؛ به ریشِ پدرش می خندند! شیما رحمانی
من اناری می کنم دانه...به دل می گویم خوب بود این مردم / دانه های دلشان پیدا بود! می پرد در چشمم آب انار... اشک می ریزم... مادرم می خندد...
آسمان آبی نیست قاصدک از غم و تاریکی خبر می آرد/ گوش داریدزمستان آمد موسم سردی و هنگامه ی بوران آمد آرزوها همه در خاک/فرو خفته و یخ می بندد...و جهانی که به من و به احساس و گل و غزل می خندد.