سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مثلِ آن شعبده بازم که؛کلاهش سوراخخرگوش؛ جَسته در دشت و دَمَنو همه حضار؛ به ریشِ پدرش می خندند!شیما رحمانی...
نگار بر سر ناز است وای بر من و دل ز غمزه شعبده باز است وای بر من و دلارس آرامی...
هر لحظه از آستین خویشرنگی شگفت بیرون آوَرَدتردست تر از طبیعت افسونکارشعبده بازی دیده ای؟...
در آوردن خرگوش یا کبوتراز کلاه یک شعبده بازوقتی تو از لای موهایتبهار را بیرون می آوری !...