شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
لعنت به رفیقی که به حق رنجم دادفاز برکت به حال بغرنجم داداو که به زبان یار وفا مسلک بودبی چشم و به روی گربه سان خنجم داداز باب ریاضیات در رفتارش رنجی به توانِ نمره ی پنجم دادشانه که به سِقط دست او فارغ شدبا دست بریده نقشه ی گنجم دادبا بازیِ مبتدی نما در اغواناتو صفتانه مات شطرنجم داددر اردیبهشت عاشقی با نارنجپژمرده گل بهار نارنجم دادکوتاه تر از هیبت همراهی بودترغیب عمل به ا...
یه جایی توی فرندز هست که ریچل به راس میگه:" متاسفم...نمیتونم ببخشمت!آخه تو تنها کسی بودی که باور داشتم هیچوقت به من آسیب نمیزنه "...
از کودکی هر که را می دیدم دوست داشتم با او دوست شوم... فکر میکردم همه انسانهای روی زمین مانند من ساده و مهربانند.بزرگتر شدم... سعی داشتم راه خود را ادامه بدهم و از همان سادگی و مهربانی استفاده کنماما از بد روزگار،...کسی که از دوران کودکی دوست و همراه من بود ضربه که هیچ... خنجری در آورد و در پهلوی من فرو کردتا ماهها و سالها جای زخم خنجر مرا می آزرد وقتی به خود آمدم دیدم که بزرگ شده ام و دیگر آن دختر کوچک ساده نبودم...خنجر کاری با م...
در زندگی گاهی باید بیخیال قلب شد..گاهی باید قلب را گذاشت و به پشت سر نگاه کردو جای تمام جنخر ها را شمرد...آری گاهی نباید گذاشت خون برخی از زخم ها خشک بگیرد.. زخم هایی مثل زخم های همین خنجرهای از پشت دوستان راباید آنقدر نمک پاشید تا سوزشش نگذارد هیچوقت از خاطرت پاک شوند...
ای نارفیق به کدامین گناه ناکرده تازیانه می زنی بر اعتمادم ؟زیر پایم را زود خالی کردی …سلام پر مهرت را باور کنم یا پاشیدن زهر خیانتت را ؟...