پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
برگرد شاید بودنت حال مرابهترکندتاخاطرت آرامشی درقرص خواب آور کندسرگیجه های لعنتی،دلشوره های هرشبمآری مسکن می تواند درد را باور کندازدست خود عاصی شدم،اشکم امانم را بریدیاد نگاه آخرت چشمان من را ترکندسردرد من را میکشد،تا کی نمیبینم تو رامرفین چشمت میتواند درد را کمتر کندداری عذابم میدهی،هرشب به در زل میزنمچشم انتظاری عشق را گاهی عذاب آور کندزیباترین رویای من، در خواب میبینم تو رارویاترین کابوس راباید دلم باور کند...
برف آمد که جای پای تو رابر زمین عمق بیشتر بدهدبرف آمد که با زبان سپیدجغد را از درخت پَر بدهداز همین قاب مستطیلی شکلدیده ام ایستگاه آخر راشیشهها را بخار میگیردتا نبینم نگاه آخر راچیزی از آسمان نمیخواهمتو اگر لکه ابر من باشیزندگی را به گور میبخشمتو اگر سنگ قبر من باشی...
وقت رفتن چشم در چشم عزیزانت بدوز فک کن با خود که شاید این نگاه آخریست...