سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آنکه بر لوحِ دلم نقش ابد بست تویی.....
اگر سهم مناز چشمت اسارت بردن دل بودمن این حبس و اسیری رابه صد جانآرزو کردم........
آغوش تو...️تکرار کند گرمی خرداد!...
هر کس به صبح به جانان خود کند سلام ای دلبرک وشمس بی مثال من صبحت بخیر......
و بهارم...به همین نزدیکی ستتو اگر ...️گرمی این دل باشی!...
صبح را با نگه ناب تُبیدار شدن یعنی عشق...
بودنت هر دم مراجانی ببخشد بی دریغ !آیه یِ نابِ تمام زندگی از عمق جان میخواهمت...
من که بیمارِهوای تو و چشمان توامقصد درمانم اگر داری ؛ دوایی لطفاً...!...
من که بیمارِهوای تو و چشمان توامقصد درمانم اگر داری ؛ دوایی لطفاً...!️...
بگذار صبح را در چشم تومن معنا کنم ای که هر صبحم هزاران مثنوی باشد برای وصف تو...
تقدیر چنین بوده که در دامن این خاکگل بوته ی احساس دلم با تو شود ناب......
آرام نمیخواهم،در جان تو آرامم......