پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هرروز دعا با دل خون دیده ی گریانهی نذر ولی نه نرسیدیم به مهراننگذار که این زائرت از عشق بمیرددل بسته به کنج حرمت حضرت باران اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
باید آن روز آسمان یکباره باران می گرفتغنچه ی نشکفته ی باغ دلت جان می گرفت تیر بیداد ستم تا حنجر اصغر شکافتکاش کار این جهان یکباره پایان می گرفتکاش آتش شرم میکرد از خیام اهل بیتتا تب و تاب دل سجاد درمان میگرفتکاش یا آتش نمی افروخت بر اهل حرم ( دامان طفل)یا فلک انگشتی از حیرت به دندان می گرفتکاشکی خار مغیلان در دل صحرا نبودوقتی آن دردانه ات راه بیابان می گرفت خواهر ت بی تاب و طاقت شد در آن ساعت ک...
. شهریاری که شده قطعه حصیری کفنشاین حسبن است که آفاق شده سینه زنشداغ او بر جگر تشنه ی صحرا باقی ستتا سماوات و زمینند به حزن و محنش هفت گردون به لبش زمزمه و شور و نواستاز تب غم زده ی داغ عقیق دهنشآی ای گریه سرایان بسرایید غزل از سر نیزه سوار و بدن بی کفنشبگذریم اینکه سرش تشنه بریدند ولیاسبها از چه دواندند به روی بدنش اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
نوکر شدم در مجلس تو افتخاری این باشد از بابا برایم یادگاری در روضه هرشب اشک میریزم به یادت حتما هوای نوکر خود را تو داری اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
کاش علی را سوی نامردان نمیبردی حسینحرمله با تیر میخواهد که سیرابش کندباز گردانش به خیمه مادرش دلواپس استشاید امشب لحظه ی بر دامنش خوابش کند اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
پشت به پشت و صف شکن کیست حریف تن به تن...
من حسینم کسی واسه یاری هست؟هنوزم غریب غریبمسینه زن ها تمام سال عاشوراست...