شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نگاهت بوی بوسه می دهدچشمانت را نبند!...
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اماچرا باران که می گیرد فقط یاد تو می بارد ؟...
من با تمام مُهره هایممات شدم پیشِ رُخ َت!وقتی حواسمپَرتِ چِشمانَت بود️️️...
دلم می خواهدشب هایی که دلتنگم،تو را از خیالم بیرون بکشمو کنارت بنشینم!خیره بر چشمانتهی برایت چای بریزم،و هی چای سرد شودو دلمان گرم...قشنگ حرف هایمان که گل کرد؛مثل دوران کودکیکفش هایت را پنهان کنمکه نتوانی بروی!غافل از اینکه تو پا برهنه می روی،که من صدای قدم هایت را نشنوم......
مشتری توامهیچ کجا نمی رومتا تو آفتاب شویو من چشمانت را دور بزنم...
چشمانتشروع یک جنگ تحمیلی بود!...
چشمانَت همان اتفاقیست که هر لحظه شهر دلِ من را گرم می کند....️...
با بعضی دلخوشی هامی توان سال ها زندگی کردمثلن وقتی دستانم را می گیریدنیا برایم فرق می کندبا من قدم که میزنیزمین را دوست دارمموهایت بهترین راهبرای مرتب کردن زندگی ستچشمانت همیشهتصویر بهشت را پخش می کندآغوشت تنها جایی ست کهدوست دارم در آن وارد شومو هر بار که می خندیدر خیالم یک دل سیرعاشق تر می شوممی خواهم بگویمچقدر دوستت دارمچقدر دلبسته امبه دلخوشی هایی کهفقط در تو می شود پیدا کردبا من بمانکه زندگی جز تود...
عذابِ زنده بودن را تحمل می کنم با توبیا افیون چشمانت که باشد درد چیزی نیست...
چشمانتباواژه ها درگیرم کرده اندحق مطلب را ادا نمی کنند...
اگر گریه نکرده باشی، چشمانت نمی تواند قشنگ باشد....
امشب از هوای چشمانتنَفَس،نَفَس عشق می نوشم.️️️️...
همینی که کنارم باشیامن میشود دنیاکنارت زمان طلا میشودنبض دنیا خوب میزندکنارت دنیا محتاج جمله دوستت دارم میشود،لب به بوسه وادار و آغوش به تب دچار میشود،کنارت حال من دیوانه خوب میشودکنارت جهانم جور دیگریستقانونی چشمانت مینویسد و من کنارتو و چشمانت قانون مند ترین ادم دنیا خواهم شد. . ...
تو اتفاق ناب من در هر صبحی صبح من با تو و لبخندت صبح می شود و چشمانت که جسم و روحم را تسخیر می کند ....
عشق اتفاقیست که در یک نگاه می افتد و من بی خبر افتادمدر عُمق چشمانت که بی وصف شدنی ترینجای دنیاست ... مژگان بوربور️️️...
صبح هادلواپسى هایم رادر عطر تنت گم مى کنم و با صبح بخیر چشمانت نَفَس مى گیرم...
Your eyes is the remedy to the pain Im takingچشمانت نوش داروی دردی هست که من به آن دچارم ️️️...
در تمام دنیازنی زیباتر از تو نیستاما مشکل تومثل مشکل گُلیستکه نمیتواند عطر خویش را احساس کندمثل مشکل کتابیست که نمیتواند بخواند...تو مهمترین زن دنیایی..نه از آن رویکه چشمانت همچوندو باغ سرسبز آسیایی اندنه برای اینکه لبانتنصف محصول شراب فرانسه رااحتکار میکنند..نه به این دلیل که سینه هایتاولین دیکتاتورهایی هستندکه بر جهان سوم حکمرانی میکنند..و نه به خاطر اینکه جسم باهوشتپیش از آنکه چیزی گفته باشممتوجه حرفایم ...
تو با صبح شکوفا می شوینفس نفس در من جان می گیری و آفتاب رابا چشمانت به خانه ام می آوریبگذار این صبحیادگار مهر تو باشد...
صبح هادلواپسی هایم رادر عطر تنت گم می کنم و با صبح بخیرچشمانت نَفَس می گیرم ️️️...
سبز میشومدر چشمانتگره بزننگاهت رابا نگاهم...
عشق اتفاقیست که در یک نگاه می افتد و من بی خبر افتادمدر عُمق چشمانت که بی وصف شدنی ترینجای دنیاست ... ️️️...
آغوش تو دنج ترین جای دنیاست... هیچ میدانی هر روز وقتی چشمانت طلوع میکند و گرمای آغوشت را سهم من میکنیحس میکنم من تمام تو میشومتو شروع من........
هرشبماه اگرنتابدچراغ چشمانتبه دنیایم بتابدبسم است....
محشر تویی که هرباربا چشمانت قیامت میکنی️️️...
چشمانت را باز کن لبخندی بزنمیسازی تو با همان لبخنداول صبحت بهترین روزم را ... ️️️...
از بالاترین نقطه،تا کوتاه ترین فاصله ها،ارتفاعی ست به وسعت آغوشت!به چشمانت بگو،مرابه ورطه ی نابودی نکشانندجان می دهم ...️...
Tʜᴇ sᴇᴀ ᴏғ ᴍʏ ʜᴇᴀʀᴛ ʙᴜʀsᴛs Wɪᴛʜ ᴛʜᴇ ᴡᴀᴠᴇs ɪɴ ʏᴏᴜʀ ᴇʏᴇsدریای قلبم طُغیان میڪند با امواج چشمانت️️️...
دستانم تشنه ی دستان توشانه هایم تکیه گاه خستگیهایتبه پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانمبی آنکه دغدغه فردا را داشته باشمچون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشتتولدت مبارکمون باشه بهترین اتفاق زندگیم...
هر صبح زندگیاز کرامتِبی دریغ چشمانتطلوع میکند...
بگفتم دوستم داری؟ ببستی هر دو چشمانتسپس وا کردی آغوشت که من دیوانه ات گشتم...
ساز قلبم روی نت چشمانتکو ک است...
شب را دوست میدارم؛چُنان که چشمانت!آن دو درّ سیاه درخشان، را دوست میدارم؛...
نگاهم که به چشمانت می افتدحواسم پرت می شودآن طرف دوست داشتنتدوبارهودوباره مستت می شوم...
چگونه میشودبه قرص ماه چشمانتنگاه کرد و برایششعر نخواندحوالی تو که قدم میزنمهمیشه زیباترینفصل زندگیست...
هرصبح سرریز میشودشعرهای سپیدم بر دفتر سیاهِ چشمانت...
در چشمان اتآفتاب می چرخد و می چرخدبر می گردد بر لب منتا شعری بسرایمبهاردر چشمان ات آشیانه کرده استچشم اتپرندگان را پرواز می دهد...
صبح بهانه است برای بیداری،چشمانم دلشان تنگ تو میشود...️️️...
هر صبحزندگی برای ادامه پیدا کردنبه دنبال بهانه میگرددو چه بهانهایزیباتر از چشمانت...
سهم من از چهارشنبه سوریهمین شده که آتش را نگاه کنم و به یاد آتشی بیوفتم کهز به جانم انداخت...
عشقمچه فرقی میکند مهره ی سیاه باشم یا سفیدچشمانت با اولین حرکت ماتم میکننولنتاینمون مبارک جانم...
یادداشتی جالب خواندم که میگفت: « ارنست همینگوی در هنگامِ نوشتنِ کتابِ پیرمرد و دریا، مریض شده و به پزشک مراجعه کرده، تشخیصِ پزشک، دریا زدگی بوده درحالیکه از جایی که ارنست بوده نزدیک ترین دریا در فاصله یِ دو هزار کیلومتری بوده است»یعنی وقتی کتاب را مینوشته، غرق در دریا بوده از فاصله ای دور...دریا را زندگی کرده است در واقعدرست مثلِ من که دارم تو را زندگی میکنماگر روزی من نیز بیمار شوم، حتما تشخیصِ پزشک غرق شدگی است، آری من غرقِ چشمانت ش...
من دور از چشم همه به قربان تمام دردهایت میروم با لبهایمبا چشمهایم با حرف حرف احوال پرسیهایم همین که چشمانت را داشته باشم کافیست...
تو را نگاه میکنم: چشمانت خلاصهی آتشفشان است،همرنگِِ خاکِ دیاری که دوستش میدارم !چالِ کنجِ لبانتهلالکِ جُفتی ماه استبا خورشیدی در قفاکه مردمانِ سرزمینِ قلبِ مرابه وِلوِله وا میداردبا انگشتِ اشارهی رو به آسمان !خندهات بارانِ مرواریدْ استو اخمتزلزلهیی که شهر آرزوهایم راویران میکند !تو را نگاه میکنمو جهان رنگ میبازدنگاهت میکنمو خود را نمیبی...
به چشمانت نگاه انداختم لرزید پای منگمان می کردم از سرما همه لرزان در این شهرند...
و من گاهی نه صورتت ، نه چشمانت ، که دلم میخواهد صدایت را ببینم ......
قلب مسیح رابه صلیب می کشدیهودای چشمانتعروج روح سرکش مندر اسمان آغوشت...
لذت زیاده تو دنیا ولی هیچکدوم مثل غرق شدن تو چشمانت نیست️️️...
و تنت ، وطنم ...دستانت ، دنیایم ...چشمانت ، زندگیم ...بودنت ، سرنوشتم...