پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مژه هایت،نرده های استبدادی ست،بر گرداگرد زیبایی چشم هایت...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
در هر لحظه از زیستن من،یاد عشق تو،چون ستیغ کوهی بلند،می درخشد در قاره ی اندیشه ام...مهدی بابایی ( سوشیانت)...
عاشق که بشی... چشماش میشه دنیات، به طوری که وقتی می خوای خودت و توی چشماش ببینی اشک توی چشمات جمع شه و بغض کنی...عاشق که بشی...دستاش میشه آرزوت، طوری که هر لحظه آرزو کنی که فقط یک لحظه دستاش و توی دستات بگیری...عاشق که بشی...آغوشش میشه رویات، طوری که همیشه در خواب و بیداری، رویای آغوشش رو، توی سرت پرورش میدی...عاشق که بشی...دیگه هوس قاطی عشقت نیست...عاشق که بشی... اون میشه تو؛ تو میشی اون...عاشق که بشی...فقط عاشق میشی......
بهارم می شوی؟جان دلم...قرار است مانند درخت ریشه کنم...شکوفه دهم...برایت زندگی باشم......
ای عشق در آتش تو فریاد خوش استهر کس که در آتش تو افتاد خوش استبیداد خوش است از تو٬ وز هستی ماخاکسترکی سپرده بر باد خوش است!ای دل به کمال عشق اراستمتوز هر چه به غیر عشق پیراستمتیک عمر اگر سوختم و کاشتمتامروز چنان شدی که می خواستمت...
حالم را که میپرسد، خوب میشوم !اگر در حال سوختن در آتشی باشم، آتشم گلستان میشود! اگر در دل نهنگی باشم، نهنگ تفم میکند روی ساحل! اگر در حال بریدن سرم باشند، وحی میشود چاقو را زمین بگذارند و در آغوشم بکشند!حالم را که میپرسد پلاسکوی درونم تبدیل به پالادیوم میشود! خرابههای بمم تبدیل به چهلستون میشود! صدای نکرهام گوگوش میشود ...ذوق میشوم شوق میشوم، بچهی شاد سرکوچه میشوم، بنز میشوم، پنهلوپه کروز میشوم، عزیز میشوم ......
در آغوش می گیرم/ولنتاین را/کرونا هم باشد...
چه خوب که زمین گرد استعشق من !می روی،آنقدر می روی که بازآنسوی زمین می رسی به من......
تو را نگاه میکنم: چشمانت خلاصهی آتشفشان است،همرنگِِ خاکِ دیاری که دوستش میدارم !چالِ کنجِ لبانتهلالکِ جُفتی ماه استبا خورشیدی در قفاکه مردمانِ سرزمینِ قلبِ مرابه وِلوِله وا میداردبا انگشتِ اشارهی رو به آسمان !خندهات بارانِ مرواریدْ استو اخمتزلزلهیی که شهر آرزوهایم راویران میکند !تو را نگاه میکنمو جهان رنگ میبازدنگاهت میکنمو خود را نمیبی...
ازتومینویسم،شروع بی پایانمتسخیرکننده ی قلبم،روشنایی چشمانم،قوت فریادمازتومینویسم،قراربی قراریهایم،تداعی خاطراتم،تمام باورم،رویای هرشبم،ازتومینویسم که ریشه زده ای دروجودم،ازتومینویسم که صاحب دلی هستی که به یغما بردیازتومینویسم ازتوکه بدانی تمام داروندارم هستی....
و چه حالِ خوشایندیست بیدارشدن با بوسه هایی که طعمِ نابِعشقِ تو می دهد وقتی به بالینمآمدی بوسه بارانم کن و بگذارچشمانم با لمسِ خورشیدِ نگاهِ توبه زندگی سلام بگویند ......
ویلای لبِ دریا برایت نمیسازمیا خانهای که پلههای مارپیچشبه سرسرهای باشکوه ختم شونداما دستِ دریا را میگیرمو میکشانمشپشتِ پنجرهی همین آپارتمانِ اجارهایتا لالایگوی خوابهایمان شودتا صبح....
آمدی رنگ زندگی ام را تغییر دادیتا عشق در من به هوای تازه برسدحالا که رفته ایمهم نیست چند روزباید بدون تو سر کنموقتی می توانمفقط به تو فکر کنمکه هر لحظهدر من متولد می شویو عشقت آنقدر در من رخنه کرده کهنفس هایم رااز اتاقم پس گرفته امتا تنها عطر تو را تنفس کنمکمتر پیش می آیدکسی مثل من عاشق شودرویایی را در آغوش بگیردکه روی تنش جا ماندهو منتظر بماندمنتظر دستی کهریسمان به ریسماندر موهایش گره خوردهو منتظر قلبی ک...