پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنت سرشار از عطر گل یاس نگاهت غرق عشق و شور و احساس نسیم عطر مویت گاه دیدن دلم را میبرم تا اوج احساس...
گرچه تنت را هنوز لمس نکرده تنمبوی تو را می دهد هر نخ پیراهنم...
شکوفه های هلو رُسته روی پیرهنتدوباره صورتی ِصورتی ست باغ تنتدوباره خواب مرا می برد که تا برسمبه روز صورتی ات رنگ مهربان شدنت...چه روزی آه چه روزی که هر نسیم وزیدگلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت...چه روزی آه چه روزی که هر پرنده رسیدنوکی به پنجره زد پیشباز در زدنتتو آمدی و بهار آمد و درخت هلوشکوفه کرد دوباره به شوق آمدنتدرخت، شکل تو بود و تو مثل آینه اششکوفه های هلو رُسته روی پیرهنتو از بهشت ترین شاخه روی گونه ی چپ...
و تنت ، وطنم ...دستانت ، دنیایم ...چشمانت ، زندگیم ...بودنت ، سرنوشتم...
تو رافراسوی مرزهای تنتدوست دارم......