سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سوختن غصه هات تو آتیش آرزومهچهارشنبه سوری بر تو آتیش پاره مبارک...
چهارشنبه سوری شب عشق بازی ستخودت هم نباشی آتش عشقت در دلم روشن استمثل آتش چهارشنبه سوری...
در این چهارشنبه آخر سالآتش روشن میکنم به یاد آتشی که در دلم انداختیدلم نمیخواهد خاموش شودتا صبح بیدار میمانم و هیزمی به داخل آتش می اندازمنگاهم کن و مگذار آتش عشق مان خاموش شود...
چهارشنبه سوری مقدمه عید نوروز استو آتش چشمانت مقدمه عشقبازی ماچهارشنبه سوری مبارک...
سهم من از چهارشنبه سوریهمین شده که آتش را نگاه کنم و به یاد آتشی بیوفتم کهز به جانم انداخت...
چهارشنبه سوری را با من باشدستانت را به من بده تا از روی آتش بپریمو غصه هایمان را بسوزانیمبه جایش عشق آتشین به دلهایمان بیاوریم....
چهارشنبه سوری به خیابان بیاآتش بازی را نگاه کن و یاد دل من بیوفتدلم بدجور از دوریت آتش گرفته...
شهر مثل دل من آتش گرفتهشهر را آتش چهارشنبه سوریو دل من را آتش نگاه تو...
چهارشنبه سوری استو باران همه آتش ها را خاموش کردهاما شعله ی چشمان تو راهیچ بارانی خاموش نمیکند...
چهارشنبه سوری است.از خانه بیرون نرومیترسم گرمای چشمانت را با آتش اشتباه بگیرند...
چهارشنبه سوری آمده با بک بغل گرمای عشقگرمای چشمهایت را بیاورتا دلم را در آتش نگاهت بیاندازم...
دستانت را در دستان عاشق من بگذار تا باهم از روی آتش بپریمبا داشتن تو آتش هم گلستان میشود...
با چشمانت چه آتشی در دلم میسوزانی چهارشنبه سوری همینجاست تقاطع نگاه تو و دل من...