پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گم می شوم در ازدحام دنیا؛وقتی که نمی شود پیدا؛حتّی،سایه ای از بلندای قامتت،در انزوای پس کوچه های خلوتِ احساسم!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
ای خالق کون و مکان بنگر که جانم می روددر هجر او ای مهربان ، تاب و توانم می روددر آرزوی وصل با آن صاحب حسن و جمالاحساس زیبا و خوشم با دل سِتانم می رودمن تشنه ی دیدار یار ، او در پی آب روانآن غنچهٔ شیرین زبان از گل سِتانم می روددردا که بی او خسته ام ، دل از همه بگسسته ام می خواهمش از عمق جان ، با جسم و جانم می رود ای وای از این دلواپسی مُردم دگر از بی کسی بی روی آن ماه جهان ، روح و روانم می رود دلدادهٔ رویش منم ، سرگ...
نبودنت را بغض می کنمو با هر نفس درد می کشمتمام تار و پود حنجره ام زخمی استآنقدر که در شب دلواپسی هایمبا نام و یادت زندگی کردممبادا نیاییکه بی تو نفس کشیدن رااز یاد می برممجید رفیع زاد...
میشه نگام کنی ؟!چقدر خوب نگاه می کنی ؛میگم میشه هر لحظه که خواستم نگام کنی آخه اینجوری که نگا می کنی قشنگ میشه خوشبختی رو حس کرد ......
ای کاش کمی فکر بهاران باشیم دلواپس حال گلعذاران باشیمحالا که هوای شهرمان آلوده است ای دوست بیا شبیه باران باشیم...
ای کاش کمی فکر بهاران باشیم دلواپس حال گلعذاران باشیم حالا که هوای شهرمان آلوده است ای دوست بیا شبیه باران باشیم اعظم کلیابی ( بانوی کاشانی)...
برای آسمان قلب من چون ماه و پروینیطنین انداز چون آیات الرّحمن و یاسینیعقیق و دُرّ و یاقوت و تُرنج و طرح تذهیبیبرایم مایه ی شعف و سرور و فخر و تحسینیگهی مانم درون واژه های سخت احساسیتو مفهوم دقیق عشق را تفسیر و تبیینیگر از دردِ فراق روی ماهت نالم و زارمبرای جمله درد و اشک و غم هایم تو تسکینیشمیمِ نر گس و یاس و نسیم باغ نارنجیگلستان و سپیدار و ربیع و عطر نسرینیسلیمان را چو مُلک و بهر موسی چون ید بیضاءگمانم در قیامت...
صبح هادلواپسی هایم رادر عطر تنت گم می کنم و با صبح بخیرچشمانت نَفَس می گیرم️~ ~...
به گمانم تو اگر بودی و این فاصله ها کمتر بود،آسمان آبی تر!حالِ من بهتر بود،روزگار است دگر!نه به صبحش امید!نه دلِ شب زده ام آرام استآنچه هست، تلخی و دلواپسی واندکی از ذوق نوشتن که درونم مانده… روزگارم یلداست!...
باید بری شاید تو رو باید فراموش کنم تو اون چراغِ روشنی که باید خاموش کنم باید بری باید برم ،تموم شه این دلواپسی تو بی منم تَهِ قِصه،میشد به مقصد برسی دنبالِ ردّ پای من ،نگرد پیدام نمی کنی تو حتی توو خیالِت هم منو صدام نمی کنی باید بری ؛وقتِ رفتن به پشتْ سَرِت نگاه نکن تو از اول بلد بودی دل کندنُ، حاشا نکنمهدیه فخار...
در فراقت دم به دم تب میکنمخورده شعر هایم مرتب میکنم در قبار غربت و دلواپسی روز را با یاد تو شب میکنم....
با " تو"سرو سامان گرفته،تمامِ دلواپسی های "من"تو آنقدر خوبیکه گاهی فکر می کنمخوبی های دیگران ،سوء تفاهمی بیش نبوده......
تمام دلواپسی ام این ست میان این همه آژیر و بوقگفته باشی " دوستت دارم "و مننشنیده باشم...!...
️امروز تو صبح من باش️برای تمام خستگی هایمبرای تمام این تاریکی ها صبحی باش که پایان میدهدتمام شب های دلواپسی را ... ️️️...
همیشہ باید یڪ نفر باشدڪہ آنقدر دوستش داشته باشیڪہ حواست را از همه ی دلواپسی ها پرت ڪند...آنوقت میبینیهیچ چیز آنقدرها سخت نیست. ️️️️...
دلواپسی هامون جای دلخوشی هامون رو گرفته...
روز های آخر دلواپسی ...غصه هامان در گلو فریاد شدروی تنهایی ما خطی کشیدفصلی از خوشباوری ایجاد شدما برای زندگی شش خواستیمشانس هم با ما فقط تا پنچ بودبی رخ او شاه دل سرباز نیستبازی ما بازی شطرنج بودشعله های آبی و سرخ گناهمثل دل هامان هزاران رنگ بودآتش ما زیر خاکستر نبوددر سکوت تلخ ما هم جنگ بودآخر آبان سالی که گذشتدست ما سرد و پر از اندوه بودزیر آوار پشیمانی ماتؤبه هامان تؤبه ی نستوح بود...
صبح هادلواپسى هایم رادر عطر تنت گم مى کنم و با صبح بخیر چشمانت نَفَس مى گیرم...
یه بهار قفسییه عالم دلواپسیاینکه حوّل حالناتوُ بخونیتوُ غروب بی کسییه سفر نرفتن و راهی شدنتوُ هزار و سیصد و بی نفسیوقتی توُ جنگ و جنون آدمی وباقی عمر فقط خار و خسی ...بیخیالش ...بیخیالش ولی با اینهمه بازتا نشینه سینه سرفه های نا امیدیوسط سفره ی هفت سین کسیما به حرمت همیندیگه چیزی رو برای باختن نداریمبیا تا توُ خونه هامون بشینیم جایی نریم ....
کاش میشد زودتر این روز و شب ها بگذردسایه ی دلواپسی از روی دنیا بگذرددست ها پنهان و درحبس اند اینک بوسه هاتا مگر از خیر جان ما کرونا بگذرد...
بابای خوب من!شب های بی قراری با غروب دلواپسی،هر شب از راه می رسند.من دلتنگ تر از همیشه زمانبه پشت پنجره می آیمتا تو را در آسمانبه نظاره بنشینم...
بی خیال تمام دلواپسی هایمانبه موسیقی دلنواز گوش کنفنجانت را سر بکشو بگذار أنقدر حالمان خوب باشد کهیادمان برود امروز چند شنبه است...
بی خیال تمام دلواپسیها ، به موسیقی دلنواز گوش کن ، فنجانت را سر بکش ، بگذار آنقدر حالت خوب باشد که یادت برود امروز چند شنبه است...
یک پیاله شعر تازه یک وجب دلواپسی زیر قیمت می فروشم مشتری دارد کسی ؟؟؟؟...
وقتى رسیدى خبرم کن.. چقد من این دلواپسیت رو دوست دارم.....
چه کسی می داند ، که در این شهر شلوغ وادی عشق کجاست ؟ چه کسی می داند ، در میان آدمکهای غریب ساقی عشق کجاست ؟ دیده ات را بگشا ، چه کسی می داند عاقبت بر سر راه ، بر تنِ خسته ی پر زخم مسیر مقصدِ عشق کجاست ؟ کاش در میانِ این همه دلواپسی با طلوع خورشید ، در میانِ یک بغل دلخستگی ...