یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
کتاب باید تبری برای درهم شکستن دریای منجمد وجودمان باشد.بیست و چهارم آبان روز کتاب و کتابخوانی گرامی باد....
کتاب، سفینه ای است که اقیانوس بیکران زمان را درمی نوردد....
کسی که کتابی دست بگیرد، دریای پاکی را روبه روی چشمان فهیم خود به تماشا گذاشته است....
کیفیت زندگی شما را دو چیز تعیین می کند : کتابهایی که می خوانید و انسانهایی که ملاقات می کنید....
کتاب، مونس و غمخوار اوقات حزن و خستگی است که غم و اندوه را به سرور و شادمانی تبدیل می کند؛ رنج و غم را از آینه ی خاطر زدوده و گنجینه ی ذهن را پر از گوهرهای گرانبها می کند....
اگر میخواهی راحت باشی، کمتر بدانو اگر میخواهی خوشبخت باشی بیشتر بخوان( ۲۴ آبانماه روز کتاب و کتابخوانی گرامی باد )*...
کتاب یک غذاست؛ یک غذاى روح است؛ یک نوشیدنى روح است و چنانچه مقوّى باشد، روح را تقویت مىکند. روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
گوهر علم در گران بهاترین صدف تاریخ، یعنی کتاب جای گرفته است. روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
کتاب را نخوانید که بخوانید!کتاب را بخوانید که بیدار شوید …روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
کتاب، غذای روح است و روح از کتاب زنده است. کتاب، یار مهربانی ست که در همه احوال، دستگیر و همدم دلتنگی هاست؛ یاری که اگر تو بخواهی، هیچ گاه رهایت نمی کند.روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
تجملات هیچوقت جاذبهای برایم نداشت؛چیزهای ساده را دوست دارم، کتابها را، تنهایی را، یا بودن با کسی که من را میفهمد......
دیگر به ساعتت نگاه نمی کنی،این شیء بی مصرف که به گونه ای ملال آور زمان را هماهنگ با بطالت انسانی می سنجد. آن عقربه های کوچک که ساعاتی طولانی را نشان می دهند که ابداع شده اند تا پوششی باشند بر گذار واقعی زمان که با شتابی چنان هولناک و بی اعتنا می گریزد که هیچ ساعتی نمی تواند آن را بسنجد. یک زندگی، یک قرن، پنجاه سال...دیگر نمی توانی این سنجشهای فریبکار را تصور کنی، نمی توانی این غبار بی حجم را در دست نگاه داری......
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد......
لبخند میزنم ... بی دلیلعشق می وَرزم ... بی تناسبزندگی می کنم ... بی خیالمدتی است...! ️...
اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بوده اند که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای. منظورم این است که مثلن می فهمی که همه چیز بی معناست، بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد. چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبن معنایی به آن می دهد. می دانی منظورم چیست؟ بدبینیِ خوش بینانه...
مطالعه بهترین راه رهایی از زندان تابوهای ذهنی است....
تراژدی این نیست که تنها باشی، بلکه این است که نتوانی تنها باشی ......
من اصلا نفهمیدم جوانی یعنی چه؟من یک راست از بچگی به سن کهولت رسیدم!...
کسانی که زیاد حرف می زنند کاری از دستشان ساخته نیست...!...
در هنگام جنگ جهانی دوم بعد از چند هفته بالاخره یک سرباز موفق میشود چند روز مرخصی بگیرد.وقتی به محل سکونت خود میرسد متوجه یک کامیون حامل تعدادی جنازه میشود که بسمت قبرستان میرفت وخبر دار میشود که دشمن آن منطقه را بمباران کرده است لذا برای آخرین بار قصد داشت به جنازه همشهریهایش نگاهی بیندازد که متوجه میشود کفشی در میان اجساد وجود دارد که شباهت به کفش همسرش دارد و بسرعت بسمت خانه میدود و متوجه میشود خانه اش ویران شده لذا پس از این شوک بزرگ خود را ...
نوشتن ده جلد کتاب فلسفه آسانتر از آن است که انسان تنها یک قاعده و دستور تنها را به مرحله ی اجرا و عمل درآورد....
کتابهایی را که دنیا غیراخلاقی معرفی میکند، کتابهایی هستند که ننگ دنیا را برملا کردهاند....
بذار یه کم بهت اطلاعات بدم. می دونی اگه یه کاری کنم که اون بولدوزر صاف از روی تو رد بشه چقدر آسیب می بینه؟چقدر؟هیچی!...
چشمانششروع تمامسوره های کتاب عاشقیمان بود...
دستگاه خودپردازى در فرانسه وجود دارد که داستانهاى کوتاه رایگان به مردم می دهداین ماشین ها داستانهاى کوتاه 1, 3, 5 دقیقه اى را باهدف افزایش مطالعه به جاى استفاده از موبایل هدیه مى دهند....
من فقط برای این از دنیا متنفرم که تنفر به من اجازه میدهد بی فاجعه جزئی از دنیا باشم. وقتی آدم میبیند هیچ جور نمیتواند در جامعهای غیر از این زندگی کند (چون همین جامعه است که تمامی احتیاجات ما را به وجود آورده و به همین علت فقط خودش میتواند آنها را ارضا کند) باید اول بتواند از خودش صرف نظر کند......
چرا خداوند قدرت تخیل مرا نابود نمی کند ؟ حالا چه کنم با تخیلی که افسون و مسخر انسانی شده است که تو هستی ؟لزوما انسان زندگی نمی کند در حالی که به هر صورت می زید !یک بار مردن جواب نابود شدن های لحظه لحظه ی تو را نمی دهد .در همه حال از یاد نبرد که تو یک زن شرقی هست ، زنی که از اعناق شب های هزار و یک شب بیرون آمده است .تو نخواهی توانست تنهایی را فهم کنی ، چون درکی از یگانگی نداری و نداشته ای هم . تو به هر دلیل و هزار دلیل با م...
جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند .حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد .جذامیان گفتند : دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسندحلاج گفت: آنها روزه اند و برخاست.غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم ...!!آن شب که دلی بود به میخانه نشستیمآن توبه صدساله به پیمانه شکستیم...
همیشه خوکها تصمیم میگرفتند، سایر حیوانات هرگز نمیتوانستند تصمیمی اتخاذ کنند، ولی رای دادن را یاد گرفته بودند....
«هشدار»مطالعه کردن باعث آسیب جدی به «حماقت» می شود!...
سکویی برای فروش کتاب در کمبریج بدون فروشنده، که روی آن نوشته شده:مطالعه کنندگان نمی دزدند و دزدان مطالعه نمی کنند!!...
پُلی که بسته شود دیگر به پُل بودن ِ خویش پایان نمی تواند داد٬ مگر این که فرو ریزد....
چیزی که آمریکا و جهان می خواهد، یک مرد سر سخت است. مردی که بشود به حسابش آورد، کسی که به جای دل دل کردن دست به عمل بزند. این مرد در قالب رونالد ریگان پیدا شد. و وقتی ریگان در یک مصاحبه ی تلویزیونی به شوروی لقب « امپراتوری شر » داد، بابا رفت و عکسی از رئیس جمهور پوزخند بر لب که انگشت شست را به نشانه ی پیروزی بالا برده بود خرید......
و کوهستان به طنین آمد...
بادبادک باز خالد حسینی برگردان: مهدی غبرائیجز من که استثنای چشم گیری بودم، بابا دنیا را در قالب آنچه دوست داشت شکل داد. البته مشکل اینجا بود که بابا دنیا را یا سیاه می دید یا سفید و خودش تصمیم می گرفت چه چیز سیاه است و چه چیز سفید. نمی توان آدمی را که اینجور زندگی می کند دوست داشت و از او نترسید. شاید آدم کمی هم از او نفرت پیدا می کرد....
مطلب این که حرف، باد است. اما فکر، آتش است؛آتش را باید اول گیراند...باد خودش به آن دامن می زند......
مردم را که میشناسی !مردم از ترسوها خوششان نمیآید، اگرچه خودشان چندان هم شجاع نیستند. آنها از ضعیف و ناتوان بیزارند. اگرچه خودشان هم کمتر قوی و توانا هستند. این مردمی که من دیدهام خود به خود حامی قدرت هستند . پشت کسی هستند که توانا باشد. اما اگر آن قدرت ضعیف شود، مردم خود به خود از او دور میشوند . اگر قدرتی که میپسندند از پا در بیاید ، آنوقت همین مردم لگدش میکنند و از رویش میگذرند، همین مردم !ما را وقتی میتواند حکومت بشکند که ...
ما به آدمهایی محتاج هستیم که خود را مدیون زندگانی بدانند نه طلبکار آن.به آدمهایی محتاج هستیم که به زندگانی عشق داشته باشند نه کینه.به آدمهایی محتاج هستیم که به آینده بچه هایشان فکر کنند نه به گذشته پدرهایشان.ما از فرومایگی ها استقبال نباید بکنیم, بلکه می خواهیم اول چنین روحیه های بیماری را در هم بشکنیم. کلیدر محمود_دولت_آبادی...
یک بار است زندگانی. یک بار. همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم، همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم، یک بار.. یک بار و نه بیشتر. بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم، بعد از آن دیگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولینِ زندگانی هستیم. در پی لذت اول. سیب را به دندان می کشیم تا طعم بار اول را در آن بیابیم،آب را سر می کشیم تا لذت رفع عطش بار اول را پی...
پیرشدن به سن نیست!!!به این است که:ورزش نکنی،کتاب نخوانی..عاشق نشوی،هدیه ندهی..محبت نکنی،مهمانی نروی..پیری به سن نیست...به کیفیت دل است!!...
اولین روز مهر، روز مهرورزی است، روز آفتاب، روز شکفتن احساس، روز زمزمه و لبخند، روز آشنایی دانش آموزان با کتاب و معلم و دنیای تازه. باز گشایی مدارس مبارک باد...
تجملات هیچ وقت جاذبه ای برایم نداشتند . من چیزهای ساده را دوست دارم . کتاب ها را / تنهایی را/ یا بودن با کسی که تو را می فهمد...
به آرامی شروع به مردن می کنیاگر سفر نکنیاگر کتاب نخوانیاگر لباس رنگی نپوشی......
هیچ چیز دنیا را به فساد و تباهی نکشانده است، مگر زور گفتن معدودیو زور شنیدن بسیاری ! :...
نوشتن برای تو وقتی ندانی که برایتنوشته ام به چه درد می خورد؟...
اگر زمان منتظر ما میایستاد تا ما به بلوغ برسیم، قطعا زندگی با نقصهای کمتری را تجربه میکردیم !نمیدانم زندگی بدون واژهی «افسوس» چه شکلی خواهد بود! شیرینتر است یا مزهی یکنواختی دارد !؟...
خلأ روحی، علت عمدهی آن است که آدمیان به دنبال معاشرت، سرگرمی و انواع تجملاتی میروند که بسیاری از مردم را به اسراف و سرانجام به فقر میکشاند. کسی که از نظر ذهنی پُرمایه است، به دنبال زندگی آرام، باقناعت و در حد امکان بدون درگیری است. از این رو، پس از اندک آشنایی با کسانی که به اصطلاح همنوع او هستند، به انزوا کشیده میشود و اگر شعوری در حدّ کمال داشته باشد، تنهایی را برمی گزیند. زیرا آدمی هرچه در درونِ خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب ...
می رسد وقتی که همه چیز تمام شودیا با جدایی یا با مرگهر دقیقه ای که با تو گذشتآویزان بود از شماطه اندوه چندین بار وقتی خیره در چهره ات بودمتیک تاک ساعت را می شنیدم...
دیگر به راستی می دانم درد یعنی چه. درد به معنی کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. درد بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل انسان را درهم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد؛ دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی می گذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد....
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و مى تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش امدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند ان را با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی کنند.زیرا بشر هنوز چاره و دوائى برایش پبدا نکرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعى به وسیله ی افیون و مواد مخدره ا...