میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیر خاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستم عاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشود آخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم
بیدار مانده ام که تورا مثنوی کنم اسوده تر بخواب!عزیز دلی هنوز!
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺏ ، ﮐﺘﺎبهاﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﯾﮏ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺁﺳﻮﺩﻩ ؛ اینها ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﺪﻩﺁﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم
دوباره لالایی بخوان مادر کودکت سال هاست آسوده نمی خوابد بخوان مادر بخوان مادر...