متن حسنا محمدزاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسنا محمدزاده
از حال من نپرس که دیوانهتر شدم
از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
این ماه هم تمام شد اما هلال، نه!
در چشمهای مهزدهام کاملی هنوز
بیدار ماندهام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب! عزیزدلی هنوز
حالا تو مراد منی و شعر مریدت
حالا نفسی میشود آیا نکشیدت
هر بار گرهخورده نگاهت به نگاهم
یک چشم به حرف آمد و یک چشم شنیدت
دلبستگی ساقه خشکیده و ریشهست
دل بستنِ انگشت من و موی سپیدت
بیعطر تنت سخت پریشانم و ای کاش
میشد کمی از حجره...
مرا بغل کن و با آسمان بیامیزم
مرا که چشم و سر و دست و سینهام خاکاند
اگر تمام زنان عشوه و ادا بشوند
دلم نمیلرزد، چشمهای تو پاکاند
پرندهای که از آنسوی میله میترسید
برای با تو پریدن دلیرتر شده است
قدم به سینهی سوزان من گذاشتهای
دوباره گوشهی چشم کویر، تر شده است
یک عالمه پروانهی در پیله پریدند
از رد نگاه تو که روی بدنم بود
تاریخ به اندازهی ده قرن تغزّل
در لحظهی خورشیدی عاشقشدنم بود
153g
اگر چه خواه یا ناخواه، گاهی می دهی رنجم
ولی من قلب ها را در محبت با تو می سنجم
گلوی شب پر است از بغض های پابه ماه من
منی که زادگاه دردهای تلخ و بغرنجم
مرا از مرگ _این یک لاقبای پیر_ترسی نیست
اگر چه سرنگون خواهد...
🌙
من
ماضی بعیدم و
گُم،بین جمله هات
اما تودر مضارعِ من
فاعلی هنوز
بیدار مانده ام
که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب!
عزیزِ دلی❤️ هنوز ...
چگونه یکتنه پر کردهای جهانم را؟!
دلم چگونه گره خورده است با لاهوت؟!
سپردهام به درختان بغل کنند تو را
سپردهام به هوا - نرم - بگذرد از موت
چه سوز سردی از آنسوی خواب میآید!
پتو کنار نیفتد - عزیز من! - از روت
دست بر پیشانیام بگذار! تب دارم هنوز
صبح دارد میرسد از راه و بیدارم هنوز
خشکسالی آمده اینجا ولی من بعد تو
تکه ابر کوچکی هستم که میبارم هنوز
شیشهی عطر دلم با رفتنت خالی نشد
اینهمه سال است از بوی تو سرشارم هنوز
هیچکس از شانههایم جز تو باری...
لباس نو نخریدم به شوق آن روزی
که رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی