یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
زندگی ...مثل صبحرسمی آشناستو مانند غروبرازیست غریب !...
زندگی مشغله ای جدی استدرست مثلِ...دوست داشتن "تو" !...
تابوتمآه درختی استفریاد می زندزندگی را...
تا زمانی که رسیدن به تو امکان داردزندگی درد قشنگی ست که جریان دارد...
زندگی پُر از عشق و رنگ می شودوقتیشادی را،در قلب دیگران نقاشی کنی......
پاییز به لب زمزمه دارد شعریچون برگ رها شو...زندگی همیشه زیباست...
مواظب گرمای دلت باش،تا کاری که زمستان با زمین کرد زندگی با دلت نکند....!...
چون تو دارمهرچه دارمزندگی ست......
مرگ قشنگ ترین تولد است.مردن بهتر از تن دادن به خفت زندگی کردن است....
زندگے دفترشعرے ست پر از شادے و غمشعر من بی توبه آن ، قسمت شادش نرسید...
این مرگ استکه به جای مازندگی می کند.....
دختری باید باشدتا زندگیبه احساسی ترینشکل ممکنتحقق یک رویا شود...
زندگی را عاشقانه نفس بکش حتی اگر سخت حتی اگر دور حتی اگر دیر .علی گلشاهی(ورژیرا)...
عشقیعنیستوده ترینحسزندگی ...
هی مثل زخم میشکفی روی زندگیم پاییزِ زعفرانیِ افتاده از دهن...
دوستت دارماین تعارف نیستزندگی من است...
زندگی بادا به کام پاکدست پر تلاشهر که باشد او، به هر سویی از این دنیای ما...
خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان...
زندگی...شوق ادامه دادن است...نه اشتیاق ِ ...به مقصد رسیدن...
همین اندازه... کوتاه...و شاید... کمی بیشتر....زندگی در عشق... تازه می ماند......
زندگی خیلی با نمکهو زخم های ما باز ......
برفی سنگین نشستدرختی زیبا شددرختی شکست...
از پشت سرچشمانم را گرفتیوزندگی رالا به لای انگشتانِ تو گم کردم......
سیر شده ام از زندگیبس کهدل بی زبانمزخم خورده است ......
می آیی.. نفس به شماره می افتد..می روی.. نفس می گیرد...بندِ تو است زندگی......
برماندنت اصرار نخواهم کرد. همین یک لحظه را باش،این لحظه را یک عمر زندگی خواهم کرد...
دل پیش کسی باشد، وصلش نتوانیلعنت به من و زندگی و عشق و جوانی......
تلخ فنجانینا نوشیدنی ست.این دم نوشکهنهجوش.زندگی...
سبدسبدبوسه های گیلاسفریاد بهار.بر تنالفبای زندگی...
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل استتو نیستی و ساعت این شهر خوابیده.......
دل پیش کسی باشدو وصلش نتوانی...لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی ......
آرزو به دلم ماند!یک روز با تو زندگی کنم......
تا زمانی که رسیدن به تو امکان داردزندگی درد قشنگیست که جریان دارد...
وهمانا چشمانت زندگی را از یادم برد...
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزواز ما به دل مگیر، همین است زندگی...
نامرد ترین معلم زندگی بود...که اول امتحان گرفت بعد درس داد...
زندگی دل بستن است و آرزوهای درازهم از این باید برید و هم از آن باید گذشت...
گلی نزد به سرم زندگی ، اجازه دهیدخودم گلی بگُذارم سر مزار خودم...
کمک کن حس کنیم بعد از نبودنهنوزم میشه بود و زندگی کرد!...
خدایا آسمانت متری چند؟دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد......
شد شصت سال،حالا تمام کارهایش را انجام داده بود،مانده بود زندگی......
میخواستیم تو فرندز زندگی کنیم...ولی قسمتمون چرنوبیل شد!...
تنها تو باشی زندگی عالی ست...
صدای زندگی میده خنده هات. بخند...
خانومی فقط تویی که میتونی به زندگی من معنا بدی.......
تنها تو موندی از این زند گی برام...
هر صبح زندگیاز کرامتِبی دریغ چشمانتطلوع میکند...
فاصله ما،شعرهایبافتهبر تار و پودِزندگی است...
زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیستعمر جاویدان . عذاب جاودانی بیش نیست...
من درد هر کس را شنیدمدستگیرم شداین زندگی کمتر کسی را شاد می خواهد ....