ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست
تو نبین ساکت و آرام نشستم کنجی ! درد ناگفته زیاد است، ولی محرم نیست
دل پیش کسی باشد، وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی...
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی... لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی ...
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
سرزنش میکنی مرا اما ، به گناهم دچار خواهی شد ...
پر از گلایه ام اما به جبر خندانم همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست
از پنجره ی رو به خیابان اتاقت آنقدر که من خاطره دارم تو نداری
یک نفر گفت: خدا، کاش که عاشق بشوم شد و در پیچ و خم عشق خدا را گم کرد
شبیه قاصدک هاى رها در دشت می دانم لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را...
با فاصله ای اَمن که آسیب نبینی بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟ بغض کردم...خود خوری کردم... نگفتم بارها
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم بغض کردم خود خوری کردم نگفتم بارها
خنده های زورکی را خوب یادم داده ای مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی...
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟ تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
گفت دکتر: من و تو مشکلمان کم خونیست خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده در خیالات بهم ریخته ى دور و برم خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید
با فاصله ای امن که آسیب نبینی بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود من عاشق او بودم و او عاشق * او *بود...
خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم اما دل یک آدم سر سخت را بردی خدا قوت!
به هر کس می رسم نام تو را با ذوق می گویم شبیه اولین تکلیف یک طفل دبستانی