شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
میگفت:اینکه میگویند من تو را بخاطر خودتدوست_دارماین ها همه اش تعارف استآدمی عاشق نمیشودمگر خودش را در او ببینید.دلتنگ کسی نمیشودمگر تکه ای از خود رادر او جا گذاشته باشد...
چشمانم قهویی اند؛امااشک هایم قهوه نیستندکه برایت تعارف کنم!...
دور خودت دایره ای بکشدایره ای به وسعتِ بیخیال بودن ...دایره ای که قضاوتهای بی منطقِ دیگران را ، از افکارت تمیز دهد ...باور کن هیچ چیز در این جهان برقرار نمی ماند !اتفاقات برای افتادنند ...زبان برای حرف زدن ...و لحظه ها برای گذشتن ...به همین سادگی !!همه چیز ، مهیاست تا فقط زندگی کنی .قضاوت هایشان را بیخیال ...اگر زبانی بیهوده چرخیده ؛دلیلی ندارد فکری هم بیهوده مشغولِ چرایی اش باشد ...شاد باش و خوبی کن !فرصت زیادی نمانده ....
حوّایم باشسیب نگاهت راتعارف کن به دلمبی هوا...
عسل در کاسه یِ چینی بیاور گُل و انجیر و شیرینی بیاور تعارف کن به من لبخندِ خود رابرایم "عشق"، یک سینی بیاور...
آرام بگیر!گاهی باید یک دایره بکشی و بنشینی درونشبگذار به حال خودش زندگی راو هیاهوی آدم ها را...بنشین کنار سکوتتو یک فنجان چایبه خودت تعارف کن......
دوستت دارماین تعارف نیستزندگی من است...
چشم به راه آبی امو همین طورآسمانو کمی دریامثل کوهستانی که تا کمر در برف هست سردم شدهبه دنبالم نگردوقتی می خندیروی لبهایت نشسته امو به آن شقایق کوچکی که در قلبت لرزید کمی آسمان تعارف می کنم......
شیارهای عمیق کدورتدر گیر و دار تعارفندبر چهره ی منهوک خیالخط به خطرج به رجدل شکسته تلخ کامی امخورجینه ای از ادراک ترک خورده بر گرده اش...
دِلم می خواهدکسی تو را️ به من تعارف کندتا من تمامت را بردارم ... !...
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.بابام می گفت:نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و ن...
چیز دیگر را روایت میکند بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند قلب من با هر صدا با هر تپش با هر سکوت غرق در خون یکنفس دارد دعایت میکند...