پنجشنبه , ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد...
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
من چرا گرد جهان گردم چو دوست در میان جان شیرین منست...
چشم خود ای دل ز دلبر تا توانی برمگیر گر ز تو گیرد کناره ور تو را گیرد کنار...
غیر معشوق ار تماشایی بود عشق نبود هرزه سودایی بود...
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من...
آن ها که اهل صلحند بردند زندگی راوین ناکسان بمانند در جنگ زندگانی...
من از عالم تو را تنها گزینم روا داری که من غمگین نشینم...
در روز خوشی همه جهان یار تواند...
ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی...
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم...
عشقست نه زر نهان نماند العاشق کل سره فاش...
گر خون دلم خوری ز دستت ندهمزیرا که به خون دل به دست آمده ای...
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد...
آنک بی باده کند جان مرا مست کجاست...
همدلی از همزبانی بهترست...
خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما...
ای تو امان هر بلا ما همه در امان توجان همه خوش است در سایه لطف جان تو...
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای...
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرسزانسان شده ام بی سر و سامان که مپرس...
ما را به تو سری ست که کس محرم آن نیست گر سر برود سر تو با کس نگشاییم...
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم...
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست؟...
تو مرا در دردها بودی دوا...
جان ببر آنجا که دلم برده ای...
اندر دل من مها دل افروز توئییاران هستند لیک دلسوز توئی...
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو...
هر چیزی که در جستن آنی آنی...
من از عالم تو را تنها گزینم...
خدای دور بود از بر خدادوران...
حدیث چشم مگو با جماعت کوران...
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...
ناخوش او خوش بود در جان من جان فدای یار دل رنجان من...
بی روی خوش تو زنده بودن مرگ است به نام زندگانی...
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم...
به روز مرگ چو تابوت من روان باشدگمان مبر که مرا درد این جهان باشد...
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هستدر خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی...
اگر حاسد دو پایت را ببوسدبه باطن می زند خنجر دودستی...
ندارد دل دل اندر وی چه بستی...
هرچه هستی جان ما قربان تست...
خوی من کی خوش شود بی روی خوبت ای نگار...
ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده...
از خدا جوییم توفیق ادببی ادب محروم گشت از لطف رب...
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزمای در دلم نشسته از تو کجا گریزم...
بیمار غمم عین دوائی تو مرا...
کی باشم من که مانم یا نمانمتو را خواهم که در عالم بمانی...
خانهٔ اسرار تو چون دل شودآن مرادت زودتر حاصل شود...
شب وصال بیاید شبم چو روز شود...
تا در دل من قرار کردیدل را ز تو بی قرار دیدم...
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد...