شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
که بر جان تو بنشیند..خروشان میشود گاهی..هزاران قطره بارانبه ضرب آهنگ زیباییکه بر جان تو بنشیندچشمه بود و عشق بود و بوسه باران نوای دلنشینش بر من و یاران...
بنگرجمع یاران است وبهاران است وشبدر دل شور و بلوایی وخوش سخن هایی بر لببنگر طفل نو پا را که حلاوتش ما را کشتوآن مادر صلح که می جنگد با سلاح قر درشتبَه که عالی بود و اما خالی بود جای یاران قدیمشدیم شاد و خوشا یاد وآباد باد محفل میم..._برشی از ترانه...
چشم برهم نهادیم گردش دوران گذشتبر یکی سخت و بر دیگری آسان گذشتروزگاری خواهد آمد با خودت نجوا کنییاد باد آن روزگارانی که با یاران گذشت...
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که یاران بِبَرَندَت از یاد...
روز شادی همه کس یاد کند از یاران یاری آنست که ما را شب غم یاد کنید...
اندر دل من مها دل افروز توئییاران هستند لیک دلسوز توئی...
یاران همه رفتندو منتنهاترین برگی به پاییزمبیا ای باد دلم تنگ استبرقصانو زمین ریزم!...
دارم هوایِ صحبت یاران رفته رایاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
رفیقان دوستان ده ها گروهندکه هر یک در مسیر امتحانندگروهی صورتک بر چهره دارندبه ظاهر دوست اما دشمنانندگروهی وقت حاجت خاکبوسندولی هنگام خدمت ها نهانندگروهی خیر و شر در فعلشان نیستنه زحمت بخش و نه راحت رسانندگروهی دیده ناپاکند هشدارنگاه خود به هر سو می دوانندبر این بی عصمتان ننگ جهان بادکه چون خوکند و بل بدتر از آنندولی یاران همدل از ره لطفبه هر حالت که باشد مهربانندرفیقان را درون جان نگهدار...
صبح است و صفا هست وصدای نم بارانامروز چہ زیباستنگاه خوش یارانچون موسم عشق است وبهاران دل انگیزسر زنده کندنغمه و آواز هزاران...
آسمان خیره به ژرفای نگاهم شده ایباز بر بیکسی خویش گواهم شده ایگوییا باز غمی در نظرت آمده استکه چنین تیره تر از بخت سیاهم شده ایآه! میدانم و میدانم و میدانم, آهز چه دردیست که هم نغمه آهم شده ایباز یاران همه رفتند و تو تنها ماندی ؟آسمان باز چرا چشم به راهم شده ای؟...
در غربت مرگ بیم تنهایی نیستیاران عزیز آنطرف بیشترند...
باز باران...اما کو ترانه؟کو دو دست کودکانه؟کو نگاه عاشقانه؟کو سلامی بی بهانه؟دل شکسته،قد خمیده،آخر دنیا رسیده.بی کسی تنها رفیق است،دلخوشی با ما غریب استچشم در چشمان بارانهیچ کس جز او نماندهاز میان جمع یاران باز بارانباز هم دستخوش به باران.!...
در میان همه گلهای نجیب گل مریم چیدمو در این محفل عشق با دوصد شاخه یاسمقدم پاک شما یاران را همه گل میکاریم....
می نوش که عمر جاودانی اینستخود حاصلت از دور جوانی اینستهنگام گل و باده و یاران سرمستخوش باش دمی که زندگانی اینست...
بشنو ای دوست که از مرگ حذر نیست که نیست غیر تسلیم و رضا چاره ای نیست که نیست مرگ یاران همه سخت است عزیزان زماماتمی سخت تر از مرگ پدر نیست که نیست...
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفتسرها در گریبان استکسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران رانگه جز پیش پا را دید نتواندکه ره تاریک و لغزان است...
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیمیار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیمجمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستندما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیمساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیمساعتی زیر درختش میوه می افشاندیمساعتی می کرد بر ما شکر و گوهر نثارساعتی از شکر او ما مگس می راندیمچون خیال او درآمد بر درش دربان شدیمچون خیال او برون شد ما در این درماندیم...
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهارانکز سنگ ناله (گریه) خیزد روز وداع یارانهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشدداند که سخت باشد قطع امیدوارانبا ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز بارانبگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو در قیامت چشم گناهکارانای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمداز بس که دیر ماندی چون شام روزه دارانچندین که برشمردم از ماجرای عشقتاندوه دل نگفتم الا یک از هزارانسعدی به روزگاران مهری نشست...