ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
دوری جانان بود از دوری جان تلختر درشمار زندگانی نیست ایام وداع
می تکاند باد شاخه های درخت را… برگی از روی ناچاری دوستانش را وداع گقت
سردی دست تو هنگام وداع خبر آورد مرا فاجعه ای در راه است
مرگ یک بار رخ نمی دهد زیراهمه ما هرروز چندبارمی میریم هربارکه با آرزوها، علایق و پیوندهای خود وداع میکنیم می میریم..