پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده ستکه اگر کهنه شود مَست ترت خواهد کرد...
همه چی داره کهنه میشه بدونِ این که جا بیفته...
بحران عبارت از این واقعیت است که کهنه در شرف مرگ است و نو قادر به زاده شدن نیست ؛ در این میانه انواع نشانههای خوفناک پدیدار میشود ......
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده است که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد...
دعا میکنمدنیا پُر شود از آدم هاییکه نه زمان آنها را عوض میکند نه زمینآدمهاییکه هر چه کهنه تر باشندتنها یک نام دارندرفیق قدیمی...
یکروز سمت شهر خودم کوچ میکنمبا دردهای کهنه و غمهای بیشمار......
در قفل فروبسته ی غم های دل خویشآن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم...
میگن رفیق هم مثل شراب ، کهنه اش یه چیز دیگه ست...
بوی نو شدن می آیدولی تو همیشهرفیق کهنه ی من بمان...
کدام قدم نو رسیده ای آمد در دلتکه اینگونهکهنه شده ام برایت...!...
آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم......