او سرزمینِ مقدس ِ من است با شانه هایی امن آکنده از اکسیر حیات
چقدر امشب ، دلم تنگ است برای آخرین دیدار برای اولین بوسه برای عشقِ بی تکرار...
جان ِ ما آغشته ی حزنی ست بی پایان ولی، می شود با بوسه ای اندوهِ ما را کم کنی..؟
گیجگاهِ آفت زدهام را، شکوفههای سپید نُونَوار خواهند کرد... زیباتر خواهم شد.!
میتوان خورشید شد در مَرمَر چشمانِ تو.... یا نسیمی لابه لای پیچک موهای تو... رج به رج رقصیدو شد دیوانه در گیسوی تو...
تصور کن که دنیا دل سپردهست عروس ِ آخرین سودای ِ شومه نبند چشماتو تا آخر نگام کن به چشمای تو عمرم مُهرومومه
تو نوازشهایِ بارانی در اندام ِ سکوت .... موجِ بیتابو پریشانی دراین آغوش ِ سرد وه چه بیرحمانه در من میخروشی میخروشی...
برقص اِی بادِ پاییزی برقصو مو پریشان کن لباس ِ سرخ ِ ابریشم تن ِ سردِ خیابان کن...
فکرِ تو به گوشم میخورد و آرزوهایم پایشان را از گلیمشان، درازتر میکنند..