شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک اصلا هم بازی خوبی نیست!اینکه چشم بگذاری و منتظر گذشت زمان بشوی و توی دلت بترسی نکند او را پیدا نکنی و بازی را باخته باشی، چه قدر پوچ و بیهوده است...این خودش، شروع ِ ترس های دوران بزرگسالیست!منتظر می مانیم که زمان بگذرد؛ آدم های اطرافمان غیبشان بزنند و آن وقت تازه چشم باز می کنیم و میان این همه جاهای خالی، دنبال بودنشان می گردیم... «ده بیست سی چِل، پنجاه شصت...»روزی که مادر شوم به بچه ام ی...
بعضی ها یک جور خاصی آرام اند...حتی نگاهشان هم حال آدم را خوب میکند صدایشان یک موج اعتماد را به ساحل دلهایمان می رساند لبخندشان می شود مسیر راهمانبعضی ها به طرز عجیبی دوست داشتنی اند...نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
" خب کادوی ما چی شد حضرت آقا؟! "نیشخند می زند و دست به سینه می شود " کادو به چه مناسبت؟ "موهایم را صاف می کنم و شالم را عقب تر می برم " ببخشید، یادم نبود. ولنتاین که برای ما نیست! چه فرقی داره اصلا!"با همان نیشخند می گوید " چرا فرقی نداره؟ من بهت تبریک می گم. تازه کلی هم دوستت دارم. "مشتی به بازویش می زنم و با اعتراض و خنده می گویم " این که نشد کادو، مردِ حسابی! حداقل یه شکلات می دادی بهم! &quo...
همه فرشته ها هم بال ندارند!گاهی با مهربانیِ نگاهشان با تو حرف می زنند؛گاهی با تمام وجود به غصه های تهِ دلت گوش می سپارند!فرشته ها، همان هایی هستند که کنارشان حوصله ات سر نمی رود؛همان ها که عشق را از عمق چشمانشان می توان خواند!همان ها که با لبخندشان دنیا را به نامت می کنند!فرشته ها همان هایی هستند که تمامِ دغدغه شان شاد بودن توست!می مانند،گوش می کنند،با لحن دوست داشتنی، حرف میزنند!تنهایت نمیگذارند،دستت را محکم می گیرند و انته...
بعد از عقد رفتیم برای شامشام ما دوتا را توی یک اتاق تزئین شده گانه گذاشته بودند!چند نفری آمدند و برایمان آرزوی خشبختی کردند و رفتندتنها که شدیم...به چشمانش نگاه کردمچشمان سیاه و ابروان کشیده ای داشت!به دقت تمام اجزای صورتش را نگاه کردم!جزئیات صورتش زیبا بود...او هم با دقت فراوانیمثل اینکه بخواهد ببیند چیزی که خریده سالم است یا ایراد و خراش دارد به من خیره بود!!به تمام اجزای صورتم...لبخند ملیحی زدم.لب های بهم چسبیده اش را ب...
میگفت عشق مثل کاشتن دونه ی گل تو قلب اونیه که دوسش داری ...با تعجب ازش پرسیدم یعنی چی ؟!یعنی وقتی به یکی میگی دوست دارم گل عشق رو تو قلبش میکاری ؛ حالا دیگه تو در برابر اون گل مسئولی!همونطور که گل ، آب و خاک و نور خوب میخواد ؛ عشق هم حکایت همونه ...کاشتنش اول ماجراست ؛ عشق مراقبت میخوادتوجّه لازمه ؛ نور امید و محبّت میخوادباید بدونی تو سرما چطوری گرم نگهش داریباید حواستو جمع کنی چیده نشه و ریشه اش محکم تو قلبش بمونه ...مواظب این ی...
چقدر بعضی آدم ها قشنگ عاشق میشوندآنقدر قشنگ که دوست داری یکجای زندگی دو نفره جذابشان بنشینی و عشق کنی از آن همه اشتیاق و علاقه... به تصویر بکشی بوسه هایشان را، به روی کاغذ بیاوری القابی که بهم نسبت میدهند. فداکاری هایی که برای هم میکنند، دوستت دارم هایی که برای هم می آفرینند، اصلا بعضی ها واقعا شیرین عاشق میشوند و شیرین عاشق میمانند و شیرین زندگی میکنند، اینها به "عشق" اعتبار میبخشند و امید که اگر پایت لرزید و رفتی در حوالی عشق و عاشق...
دلم برای آغوش طبیعت تنگ است.برای لحظه هایی که زمین سفره اش را پهن می کرد...باد می رقصید و دست نوازشش را بر سرمان می کشید،برای قلقلک سبزه ها،موسیقی آبشار ها،و نغمه ی پرنده هازیر آسمان بزرگ و آبی خدادلم تنگ روزهای با طراوت است......
داره میاد. صدای پاشو می شنوم. تو هم گوش کن. داره میاد. پاییز رو میگم. بازم نارنگیا میان. باز میریم بوت میخریم و روسری پشمی. باز میشینیم برای اون مردی که کنارش حالمون خوشه شال می بافیم. باز پتو مبلیا رو میاریم تو دست. باز انار دون می کنیم. بعد ناهار یه چرتکی می زنیم و پا میشیم می بینیم شب شده و هیچ کاری نکردیم. باز چای ماسالا و دم نوش عسل و زنجفیل علم می کنیم. باز ژاکت و کت رو می گیریم سر دست که غروبی برمی گردیم خونه نچاییم. باز می گیم حیف، امسال ...
اگر موقع دیدنش جوری نگاهش می کنیدکه انگار خدا زیباتر از او نیافریده استاگر در فاصله ی بین دو قرارتان جوری دلتانبرایش تنگ می شود که گویی فرسنگ ها از شمادورتر است و سالهاست از آخرین دیدارتان می گذرداگر بودنش آنقدر زندگی را برایتان شیرین کرده استکه تلخی های گذشته را جایی در میان خنده هایش گم کرده ایددستانش را محکم تر بگیریدبیشتر بگویید که چقدر دوستش داریدروزی هزار بار خدا را شکر کنید بابت داشتنشاینکه آدم در این زمانه یکی را پیدا ...
چقدر حس نابی ست ! اینکه بدانی یک نفر گوش های خدا را از اسم تو پر کرده باشد !یک نفر ابرهای آسمان را به شکل تو ببیند وتسبیحِ دعاهایش آغشته به آرزوی وصال تو باشد ! چه حس نابی ست که از دوست داشته شدن لبریز و از محبت عشقی آکنده باشی !...
نهایتاً روزی به جایی میرسی که در جواب تمام حرف ها , قضاوت ها و اتهام ها ،فقط یک جمله تایپ می کنی..." حق با شماست! " موبایلت را پرت می کنی یک گوشه ای ، پنجره را باز می کنی و هوای اهمیت ندادن به حرف آدمها را نفس می کشی! راستش را بخواهی ، هوای این روزهای خیلی از ما پر است از آلاینده های مهم بودن حرف ها , نگاه ها و قضاوت های دیگران...نمی شود در آن راحت نفس کشید...
برخلاف همه من میگویم اتفاقا زنها رانندگی را بهتر از مردها بلدند حتی بلدترند ، رعایت حد سرعت مجاز را میدانند تند نمیروند کمتر تصادف میکنند ، داد نمی زنند عصبانی نمیشوند پشت همه ی چراغ قرمز ها می ایستنند حتی به قیمت نرسیدن ها و افسوس خوردن ها.ترجیحشان خیابان های خلوت است و سمت پرتردد ها نمیروند، چطور و کجا راهنما زدن را میدانند بلاتکلیفت نمی کنند .زنها هیچ وقت یکباره تغییر مسیر نمیدهند سخت دل میکنند از آنی که مدت ها در راه های رفته و نرفته هم...
برایِ هم هدیه هایِ گرانقیمت نخریدید هم نخرید....هر چیزی هم که باشدیک روزی بالاخره از مُد می افتد یا دستِ حادثه بلایی سرش می آورد و در گذر زمان فرسوده می شود....به قلبِ یکدیگر عشق هدیه دهید و مهر....که نه از مد می افتد نه زمان کهنه اش میکند....بلکه روز به روز عمیق تر میشود و گرانتر....روز به روز ارزشش زیاد تر میشود و خریدارش بیشتر....کادوهایِ گرانقیمتارزانیِ قلب هایِ دور........
زن ها که عاشق می شوندموهایِ بلندشان راهر روز طورِ جدید تری می پیچندو رژلب هایِ خوش رنگ تری به لب هایِ خندان ترشان میمالند...مرد ها که عاشق می شوند....شب ها به سختی خوابشان می برد اما صبح هارا با لبخند شروع میکنند....عطرهایِ خوش بوتری می خرند و خودشان را بیشتر دوست دارند....عاشق شدن اصلاحالِ زمین را بهتر میکند......
اگر کسی را داری که در این درهم ریختگی عاطفه ها به شیوه ای صادقانه دوستت دارد، احساسش را جدی بگیر. وقتی بی حساب و کتاب چشم هایش فقط تو را می بینند و قلبش تو را می جوید، وفاداری اش را قدر بدان. در روزگار عقل های محاسبه گر، کم اند اینگونه آدم ها. اگر کسی را داری که به دور از بازی های مکارانه ی روزگار برایت عشق و نور می آورد، او همان است که سال ها بعد در روزهای دلتنگی به او عمیقا محتاج خواهی شد. او همان است که به تو آرامشی از جنس انسانیت خواهد داد....
داشتم فکر میکردم،چه لحظه هایی رو بی مهابا سادهاز کنارش گذشتیم، بدونِ اینکه قدرشو بدونیم...چه کارهایی رو میشد انجام بدیم ولی ترسیدیم...چه جاها که میشد رفت اما فرصتش رو از دست دادیم...چه روزها که میشد واقعی بود اما با خیال گذروندیم...چه حرف ها که میشد بزنیم اما غرورمون نزاشت...چه لحظه هایی که میشد برگشت اما رفتن انتخابمون بود...میشد رنگِ این روزهای کشورمون سبز بود اما نیست...میشد همه چیز جورِ دیگه بود، ولی نیست!از ما که گذشت.....
کسی را که دوستت داردزیادی تنهایش نگذاربه این بهانه که چون دوستم داردهمیشه هست،زیادی که تنهایش بگذاریبه تنهایی عادت میکندآنوقت حتی اگر باز هم دوستت داشته باشددیگر بود و نبودت برایش فرقی ندارددوستت دارد دیگرچه باشی...چه نباشی...ولی دیگر بود و نبودت برایش اهمیتی ندارد. چون دوست داشتنت در تنهایی را یاد گرفته است!...
چقدر دوست داشتن قشنگه !چقدر خوبه کسی رو داشته باشی، که دوستت داشته باشه، که دوستش داشته باشی....روزهایی که قراره ببینیش، دلت به تالاپ و تولوپ بیافتهفکرتو درگیر کنه که اگه اومد یه چیزی بهش بدی! یخچالت رو پر کنی تا وقتی اومد براش کم نذاری، بشقاب میوه ش رو پرکنی و بشینی کنارشو، یه دل سیییر نگاهش کنیباهاش حرف بزنیاز گرمی هوا بگی، از اینکه برق خونه اونا هم قطع شده این چند روز و بعد به باعث و بانیش کلی دری وری بگین و با هم بلند بلند بخندین، ه...
دیگه وقتش رسیده، به خودت برسیبرای خودت یه کتونی بخری تا راحت تر پیاده روی کنیهمون چیزی رو درست کنی و جدا بخوری که بقیه سال هاست دوست ندارنش!اصلا به این فکر نکن.... کی دوستت داره، کی دوستت ندارهتو.... اون بالایی رو داریتو.... یکی رو داری که عاشقتهبی خیال حرف هایِ هیچ!بذار بگن دیوونه ستشبیه اونا نباش!؟تو.... به این دنیا نیومدی که شبیه بقیه باشی....گاهی وقتا ، لازمه یه زمانی رو بذاری و از دغدغه هات دور بشیگاهی وقتا، لازمه یه ...
بانو ! ملکه سرزمین خودت باش !به دور از تمام باید ها و نباید ها و قانونهایی که تو را در یک چهارچوب مضحک اسیر می کند ,خودت را باور کن و باور داشته باش تو ..... آری تو با همین دستهای ظریف و لاک زده ات , و با همین موهای پریشانت می توانی لذت موفقیت را بچشی ! خود را با تمام داشته هایت بپذیر , با همین ظرافت تن , لطافت پوست , اشک ها و عشوه هایت اجازه نده دست هیچ مردی , یا دست هیچ قانونی سد راهت بشود قوی و پر قدرت ادامه بده و خود را چون ملکه ...
چه میشد ...خوشبختی چتری میشد بر سرزمینمهیچ دختری ... هیچ دردی در پستوی قلبش نداشتهیچ پسری ...هیچ غمی در عمق ذهنش نداشتچه میشد غم خنده میزد خوشحالی دوباره جولان می دادهر روز باران می باریدلبهای افسرده دوباره می خندیدرنگ شادی بر صورت هامان می پاشیدفاجعه در عمق دردهایش می خندیدچه میشد ... کسی شبها در دردهایش نمی خزیدهمه چیز روبراه میشدکسی به سرزمین ام نمی گریید نمی خندید ... ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
دوستت نداشتن بهتر است شاید !آن وقت ... هیچ عطری تو را ...به یادم نمی آورد...و دیگر خاطره ی هیچ خیابانی ...خفه ام نمیکند!و چهار خانه ی پیراهن هیچ مردی ...در خیابان دق ام نمی دهد !دوستت نداشتن بهتر است شاید !که جای خالی انگشتان بلند مردانه اتمیان گودی کمرم دهن کجی نمی کند و سردی جای بوسه ای گرملبم را نمی لرزاند ...راستش،دوستت نداشتن ... کار سختی است ... از من بر نمی آید !...
خسته ایم،از به هر دری برای خوشی زدن و،پیدا نکردنِ چند صباحی حتی دلخوشی!درمانده ترینیم،از اینکه اینهمه عادت کردیم به خواستن و نرسیدن؛از اینکه قلبمان اینهمه بی تفاوت شده به نشدن؛از اینکه نقلِ هر محفل دو نفره ای شدهدوست داشتن های بی سر و ته؛ماآشفته ترینیم و بی قرار،از بی مقصدیِ تمامِ واژه هایی که برای هم مینویسیم،از واژه هایی که مینویسیم ودستمان به ارسالش نمیرود از ترسِ فهمیده نشدن؛از کلمه هایی که نوشتیم و دیر شده برای ارسا...
شاید با خودت فکر کنی تو تنها کسی هستی که دوسِت داشته و داره!باور کن اینطور نیست، وارد زندگی هرکسی که بشی، یکی قبلش بوده که تا پوست و استخونش روش اثر گذاشته.حتی اگر به خودمون هم یه نگاه بندازیم یکی تو وجودمون هست که دیگه نیستیکی که بعد از اون زندگیمون عوض شدیکی که هنوز توی تنهاییمون بهش فکر میکنیمتکلیف ما چیه ؟تکلیف آدم بعدی که وارد زندگیمون میشه چی؟همیشه باید زیر سایه قبلی باشه ؟ باید با قبلی مقایسه بشه؟چرا نمیتونیم یه جا اون رابط...
در دنیایى که زنهایش پا به پاى مردها کار مى کنند مردهایش باید یاد بگیرند خستگى را با چاى از تن همسرشان درآورند. در دنیایى که زنهایش با مفهوم چک و قسط و وام عجین شده اند، شرم دارد مردهایش با دستور قورمه سبزى و ته دیگ ماکارونى بیگانه باشند. من براى فرزندم همسرى قدرتمند آرزو میکنم . زنى که تمام لذتش در خرید خلاصه نشود. زنى که سیاست را بفهمد، شعر ببافد، کتاب بخواند و از دنیاى اطرافش بى خبر نباشد.براى انکه پسرم شایسته چنان زنى باشد باید یاد بگیرد چاى...
بهار از دست های تو آغاز می شود ...این را از گلدانی فهمیدم که بی نور و آببا بذری که دست های تو کاشته بود، گل داد ...این را از شکوفه های لای موهایم فهمیدموقتی که دست های توراهشان را میان کوچه های تاریک موهایمپیدا می کردند ... این را از گل های پیراهنم فهمیدمکه بعد از بازی ِ دست هایت با دکمه هایش،هر روز صبح یک غنچه به آن اضافه می شد ...بهار از دست های تو آغاز می شود ...این را خود ِ ننه سرما به من گفت ؛یکی از همین روز های سرد ِ ا...
از من به شما نصیحت ...اگر خواستید عزیزِ دلی باشیدفقط وفادار بمانید به حریم دو نفره تانقدر بدانید دستان قفل شده اتان رابوسیدن های بی گاهتان راقدم زدن های بی مقصدتان رااولویتتان شانه های امن باشد و دستان گرمبعد ها خواهید فهمید که هیچ ثروتیبه اندازه یک حس ناب دلچسب نیستو هیچ ماشینی لذت قدم زدن های شبانه را نداردمبادا دیر به خودتان بیایید...!...
قبل از اینکه تو رو ببینمفقط یه اسم ازت شنیده بودم...من نمیدونستمکسی هست توی دنیا، انقدر فوق العاده و بی نظیر توی مهربونی ...نمیدونستم،کسی هست که، صداش از صدتا مُسکن قویتره ولحنش با حال و هوای خوشِ شمال نسبت داره...نمیدونستمتو رو اگه ببینم، دلم برات میره و دیگه نمیبُره ازتو اونقدر نزدیک میشی به من که، چشمام نبینه چیزی رو دیگه...من نمیدونستم، یه نفری توی جهان هستتوی دلبری، دلربا!عطر تنش، محشرترین هوای دنیا...گرمی دستاش، مر...
دستهای مردها خوب استامن است..دستهای مردها از یاد زنها میبرد کهکه حالشان از نماندن ها خوب نیست.بوسه های مردها خوب است،شیرین است..بوسه هایِ مردهاجایِ سیلی هایی که روزگار به تن زن ها زده را کمرنگ میکند،ناپدید میکند.مردها خودشان هم خوبندخوبهایی که بودنشان واجب استبا آن دستهایشانبا بوسه هایشان... ...
دخترها عاشق میشوند زیاد هم میشوند، اولین بار در بدو بدو های عصر های تابستان است در لی لی و تیله بازی های پاییز در مشق نوشتن های با موهای خرگوشی کنار بخاریِ زمستان است این را در بهار که محله شان را عوض کردند و دیگر کسی نیست که با هم تیله بازی کنند و کارت بیاندازند و مشق های یکدیگر را خطی خطی کنند و برای هم شکلک در بیاورند میفهمند.بعد از آن روزیست که مادرشان به آنها یاد میدهد که چطور روسری رویِ سرشان را گره بزنند و موهایشان را بپوشانند ، تا چند...
بیا برویم به صد و پنجاه سال قبل...به خانه های حوض دار، به اتاق های تو در تو...من، پاییز که شد انار دان کنم برایت با گلاب و شکر!شب ها درز پنجره ها را با ملافه بگیری که سرما توی تنمان نرود.بنشینیم دور کرسی، از حجره بگویی برایم و کسب و کارت. لبخند بزنم و سیب پوست کنم بعد از شامت بخوری که خستگی در کنی،دراز کشیده باشی، لا به لای حرف هایت سکوت بشود، دنبال چشم هایت بدود نگاهم، بفهمم که خوابی و لحاف را روی تنت صاف و صوف کنم...بیا برویم به ...
مادرم زن معتقدی بود؛همان بیست و چند سال پیش که ازدواج کرد نه خاطراتِ فراموش نشدنی داشت و نه مهری عمیق به دل اما حالا سالهاست چشم انتظار پدر سرِ سفره شام با غذایش بازی میکند...من هم بعد از تو با مردی ازدواج خواهم کرد که نه رنگِ چشمهایش شاعرم کند و نه بمِ صدایش در دلم ولوله...که شاید بقولِ مادر دچارِ "عشقِ بعد از ازدواج" شدم و خوشبختی از سر و کول زندگی ام بالا رفت...که وقتِ آمدنش رژ ملیحی بزنم،فرِ موهایم را پشتِ گوشم سنجاق کنم و ب...
تو را دوست داشتمو این سرآغاز درد بودنسیم بهاری، در لا به لای برگ های بید مجنون می وزیدو با خود عطر گل یاس را سوغات می آوردمن محو تماشای آن معرکه با شکوه بودم ...و حیران آن عطر...چشم گشودم ...گویی خیالی بیش نبود....من اما نمی دانستمکه هر آمدنی را رفتنی ستآریتو را دوست می دارمو این خود درد است....
عشق لذتی ست که فنجان زندگی را پر از شور و هیجان می کند ! همین لبخندهای بی دلیلی که صورت تو را زیباتر می کند عشق است ! همین نفس هایی که به شوق رسیدن به هدف هایت می کشی عشق است ! دنیا را با چشمان بازتری تماشا کن ! حتما موجی از دلخوشی به روی لحظاتت پاشیده خواهد شد !نازیلا زارع...
خیال کن امروز آخرین روز دنیاست و دیگر هیچوقت قرار نیست بیایی، خودت را در همین لحظه تصور کن و هر کاری که مدت هاست آرزویش را داری برای امروزت انجام بده ،بخند،شاد باش که خوشحالی وابسته به هیچ چیز نیست این خودمان هستیم که "خوشحالی" را محدود میکنیم.......