پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سروش کلهر :انتظار داشتن از کسى خیلى کار سختیهتو مى خواى باب میل تو رفتار کنهاون مى خواد باب میل خودش رفتار کنهبراى همین کار به جایى میرسه که میبینىروز به روز فقط دارى خودتو بیشتر اذیت مى کنىاگه بتونى با خودت کنار بیاى و به این نتیجه برسىکه مهم ترین آدم تو زندگى خودتىو از هیچکس نباید انتظار داشته باشىدیگه نه از رفتار آدما ناراحت میشى و نه از حرفاشون......
مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «هنوز باورم نمی شه عباس صفاری هم رفته باشه.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «کی بودن؟» مرد جلویی گفت: «شاعر مورد علاقه ام.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «می شه یکی از شعرهای ایشون را برامون بخونید؟» مرد کتابی از کیفش درآورد و شروع به خواندن کرد: «دور دنیا هم که چرخیده باشی/ باز دور خودت چرخیده ای/ راه دوری نخواهی رفت/ حتا در خواب های آب رفته ات/ که تیک تاک بیداری مدام/ تهدیدشان می کند/ می گویند دنیا کوچک...
هر کجا که باشی ، هستملحظه های با تو بودن را نفس می کشمچه در کنارت ، چه در خیالت...
دستانم را بگیر قلبم را ذوب کنعشق از گرمایِ دستانم به قلبت می رودسروش کلهر...
خیال کن امروز آخرین روز دنیاست و دیگر هیچوقت قرار نیست بیایی، خودت را در همین لحظه تصور کن و هر کاری که مدت هاست آرزویش را داری برای امروزت انجام بده ،بخند،شاد باش که خوشحالی وابسته به هیچ چیز نیست این خودمان هستیم که "خوشحالی" را محدود میکنیم.......
صدادر چشمانم نهفته بود که اشک شدسر خورد از گونه هایم......
گاهى براى ادامه زندگىبه دلایلی فراتر از روزمرگى هایت نیاز دارى،مثل دوست داشتن و دوست داشته شدنمثل بودن با کسى که دیدنشنفس هایت را به شماره مى اندازد،قلبت را مى لرزاند وهنگام بوسیدنشبا خیال راحت چشم هایت را مى بندىچون مى دانى هست و خواهد بود،زندگىتنها یک دلیل مى خواهدتا لبخند رابر لبانت جارى کند و آن عشق است......
همه یک روزی عوض میشوند و میروند، از بهترین دوستانتان بگیرید تا کسی که خیلی به آن اعتماد دارید، هیچ چیز در این دنیا ثابت نیست،بعد از شب، صبح است و در آفتاب باران میگیرد،ما به آفتاب اعتماد کردیم و چتر نبردیماما ناگهان باران زد،این مثال ها برای آدم ها هم صدق میکند، وقتی به کسی اعتماد زیادی کنیم، ممکن است عوض شود و برود.پس حواستان باشد به چه کسی اعتماد میکنید!...
خوبترین حادثه میدانمت....حال من تماما به "تو" بستگی داردبه خیالت، آمدنت ، بودنت، ماندنت...و به هر فعلی که " تو" را به من وصل کندمرز میان احوال من و یادِ تو بقدریباریک است که تنها ذره ای از خاطرت کافیست تا حالم دیدنی ترین شود......
دوستت دارم ...و ای کاش این جمله همپیگرد قانونی داشتدستم را میگرفتند وبه دستت ، میرساندند......
از یک جایی به بعداز نگاه ها خسته شدم،چشم هایم را بستم،جنگیدم، زخم خوردماما هنوز هم نفس می کشم وایمان خواهم داشت که شایددر روزهای روشن پیشِ روسرنوشت منزندگی کردن باشد....
ناگهانی آمد...مرا عاشق و دیوانه کرد...!!و باز ناگهانی رفت،،،!به ناگهانی ها شک کنید..✔قطعا یک روز در غیره منتظره ترین حالت ممکن شما را خواهند کشت...!!!...
دروغ گفتن را اگر دوست داریدجویایحال احوال آدماهای دلشکسته شوید!انها خوب میدانندچگونه حال تلخشان رابا حرف و لبخند صیقل دهندتا کمی آرام به نظر برسند...
هیچ وقت از روى لبخند،حالِ کسى را تشخیص ندهید!یک لبخندِ ساده،در عینِ حال می توانددردآور ترین حرف ها رادر خودش جا بدهد!شما نمى دانیدبعضى از ما آدم ها چه مى کشیمتا تمامِ بغض هایمان رادر همان لبخند خلاصه کنیم،گاهى لبخند هانشانه ى شادى نیستندبلکه حکمِ اشک هایى را دارندکه بى صدا مى ریزند......