پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چقدر بعضی آدم ها قشنگ عاشق میشوندآنقدر قشنگ که دوست داری یکجای زندگی دو نفره جذابشان بنشینی و عشق کنی از آن همه اشتیاق و علاقه... به تصویر بکشی بوسه هایشان را، به روی کاغذ بیاوری القابی که بهم نسبت میدهند. فداکاری هایی که برای هم میکنند، دوستت دارم هایی که برای هم می آفرینند، اصلا بعضی ها واقعا شیرین عاشق میشوند و شیرین عاشق میمانند و شیرین زندگی میکنند، اینها به "عشق" اعتبار میبخشند و امید که اگر پایت لرزید و رفتی در حوالی عشق و عاشق...
یه جایی از زندگی هست که فقط یه رفیق میتونه کنارِ آدم بمونه ، همونجایی که بداخلاقی و پرخاشگری همرو ازت دور میکنه و بی حوصلگی مهمونِ ذهنِ پر آشوبت میشه ، همونجایی که خودتم از خودت خسته میشی و با ترس بهش میگی اگه توأم از پیشم بری من دیگه تمومم با خنده بغلت میکنه و بهت اطمینان میده که هست ، همونجایی که با بی میلی داری به حرفِ کسایی که ازشون دلِ خوشی نداری گوش میدی دستتو میکشه و به یه بهونه ای میبرتت که ازشون دور باشی و وقتی بهش میگی مرسی که نجاتم داد...
قرار نیست همه یمان شبیه هم باشیم، با دماغ هایِ عروسکی و لب هایِ پروتِزی، با ناخن هایِ بلند و مژه هایِ کاشت شده، قرار نیست همه یمان بِشَویم سِلِنا گومِز یا نیکول کیدمَن، که هِی بچرخیم تویِ اینستاگرام عکسِ خانٌم هارا ببینیم و برویم تویِ آینه از خودمان عیب و ایراد دربیاوریم و دلمان صورتِ زاویه دار و این چیزها بخواهد...قرار نیست همه یمان مثلِ اینفولوئنسرهایِ اینستاگرام لباس بپوشیم و هی خودمان را بزنیم به درو دیوار که بِشَویم مثلِ آنها که تویِ عکس ه...
مادر بزرگ دوستمپیرزن مدرنی ست ...از آنهای که چروک صورتشان را اندازه ی حلقه ی ازدواجشان دوست دارند ، از آنهایی که هر صبح جلوی آینه می ایستند ، کرم روزشان را زده، خط چشمشان را با سرمه سیاه میکنند و برای بلندتر دیده شدن مژه هایشان شب ها روغن بادام و روزها ریمل مارکدار از آب گذشته میزنند !!من مادر بزرگ دوستم رادورا دور میشناسماما دوستم می گوید مادر بزرگش معتقد است:زندر هر سن و سالی باشدباید از افتادن مژه هایش بترسدمثل دوران جوانی که...
حتما این پاییز هم مثل همه ی پاییزهای دیگر میگذرد، خواننده ها دوباره آهنگ های جدید بیرون میدهند و از تنهایی و خاطرات آدمهای رفته حرف میزنند، حتما بچه مدرسه ای ها دوباره توی دفتر املاشان برای سین یک دندانه اضافه میگذارند و برای پ یک نقطه کم، دانشگاه ها پر از دانشجوهای ترم اولی میشود که خیال میکنند عشق جایی در حوالی صندلی های خالی دانشکده و کلاس های گرمش انتظارشان را میکشد، حتما رفتگرها دوباره تا قبل از بیدار شدن خورشید جاروهاشان را روی تنِ زمین میک...
مثلأ منمثل دختران فیلم های ایران قدیمهمیشه موهایم را میبافمسرمه میکشمکمی سرخاب به لب هایممیزنم...و چادر گلی به سراز کوچه ی شما رد میشوم...مثلأ تومثل مردهای آن دورانسر کوچه ایستاده ایزنجیر بلندی را در هوا میچرخانی..مرا برای چندمین بار میبینیعاشقم میشویکلاهت را روی سرت صاف میکنیچند قدم جلو می آیی...اما حرفی نمیزنی.!مثلأ منمیروم و پشت سرم را نگاه نمیکنم...تو همچنان ایستاده ایو به رفتنم نگاه میکنی!بعد از مدتی...
یک روز بارانی از لابلای پیچ و تاب موهای باران خورده امتو را پیدا کردمتویی که می گفتیهمیشه توی خیالت عاشق یک دختر مو فرفری بوده ایکسی که توی شعرهایت با موی باز قدم بزندو پیچ و تاب موهایش باد را گمراه کنددختری شبیه من که با دست مهربانتبه موج های خروشان موهایش آرامش ببخشیمی دانیمن حالا موهایم را خیلی دوست دارم و فکر می کنم چقدر خوشبختمکه مرا از موهای فرفری ام شناختیو عاشقم شدیدختران مو فرفری شاعران زیادی برای خودشان د...