پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آدمها روح خانه ها و خاطرات ما هستندوقتی که به دیوار ها و حیاط خانه خیره می شومخیلی ها نیستندخانه همان خانه است همان آسمان اما..انگار دیگر روحی نداردبه هر طرف نگاه میکنم درد و اندوه در کمین استخنده هایی که رفتندصدای مادر و حضور پدر که دیگر نیستو من در میان هجوم این همه خاطراتفقط خیره می شومشاید ساعت ها و ساعت ها✍ سردار...
دلنوشته:کارون عزیزمتو را دیگر چه شد کارون عزیزم!؟هنوز اندوه زاینده رودمان از دل هایمان کوچ نکرده است ؛هنوز غم دریاچه ی ارومیه بارش را نبسته؛ تورا چه شد کارون عزیزم!؟آخ از درد دل که با گفتن تمام نمی شود...نمی دانم، نمی دانم چرا خشکسالی به ما نزدیک شده. دُرست بیخ گوشمان است.نمی دانیم برای کدامتان گریه کنیم.چقدر گریه کنیم که پُر شوید!؟برای دریاچه ی ارومیه ، یا برای زاینده رود خروشان مان که غم در دلش لانه کرده؟!یا برای تو که بدتر ...
ترک کردن تو...شاعر آرزوبیرانوندهمه می خوان که تو رُ ترک کنممثل معتادی که بستنش به تختهمه ی عکسات ُ بردن از اتاقکه من ُ یاد تو نندازه یه وقتهمه می گن که وخیمه حال ِ منقطره های خونم از تو پر شدهزنده موندنم شبیه معجزه ستمغز ِ استخونم از تو پر شدههمه می گن آدمایی مثل منحال شون تا آخرالزمون بدههر شب از کوچه صدای پات می آدمامانم می گه که به سرم زدهنگران ِ بسته های قرصمهکه یه وخ خوردن شون یادم نرههمه شون ُ می خورم اما ه...