متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
باد با عطر تنش شانه به مویت زد و رفت
ماه با دیدن تو خنده به رویت زد و رفت
ماه در کنج افق خیره به چشمان تو شد
همدم باد صبا بوسه به کویت زد و رفت
دست خورشید زده نور محبت به سرت
بوسه بر روی لب زمزمه...
این غزل شور تمنای تو دارد... به کنار
قصد بالیدن رویای تو دارد... به کنار
بین گل های نمایشگر رقاص جهان
هوس چیدن مینای تو دارد... به کنار
ز جفاکاری چشمان تو هم پیکر شعر
زخمی از خنجر زیبای تو دارد... به کنار
در میان دل دریایی عشاق زمان
هوس...
عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتیدن
لب نهادن به لب هر کس و ناکس هرشب
روزها هم به هوسبازی خود خندیدن
امشب اندر بغل داغ یکی پیک زدن
شب آینده کنار دگری نوشیدن
بزم این هفته به همراه علی مست شدن...
مشو غره به دنیای سپنجی
بهوش ای نازنین گر نکته سنجی
اگر پرسی مرا جانا ادب چیست؟
ادب یعنی نرنجانی، نرنجی،
ارس آرامی
نیمه شب، من با تو و مهتاب یعنی ممکن است
در میان دشت، در یک قاب یعنی ممکن است
تو کنار چشمه و من در کنار تو
عکس ما افتاده توی آب یعنی ممکن است
من خمار و تو برآری ناگهان بر دست
یک سبوی پُر شراب ِناب یعنی ممکن...
یار باشد ماه باشد آسمان مهتاب باشد
در دل شوریدهٔ من شعر بکرو ناب باشد
باد باشد آن گل یاسی که دادی باز باشد
تار باشد در کنارت قند در دل آب باشد
آن دو چشمت مست باشد مثل گلهای بهاری
عکس تو در سینه من، عکس من در قاب...
گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست
در هر نفست جز نفست، هیچ کسی نیست
آنقدر غریبی که در این شهر دَرندَشت
دنیای تو اندازهٔ کنج قفسی نیست
باید که هوایی به سرت داشته باشی
در قلب زمستانی ات امّا هوسی نیست
تلخ است که راضی شده باشی به دغل...
بلدم تکیه کنم باز به دیوار خودم
یا حصاری بکشم دور و بر غار خودم
بلدم آه به آه از تو بگویم هر بار
تا بسازم قفس از غصهٔ بسیار خودم
پیش پایت دو سه خط شعر نوشتم، حالا
متنفر شدم از تک تک اشعار خودم
شاعری خیره سرم من،...
گفتی حدیث عشق، که فردا نمی شود
در قلب من به جز تو کسی جا نمی شود
باز آ و بر مزار دلم آه و ناله کن
بعد از تو مُرده است و دگر پا نمی شود
با تازیانه ات به تنِ خسته ام بزن
این کالبد شکسته دگر تا...
دوشینه جانان نزد ما افتان و خیزان آمده است
افتان و خیزان نزد ما دوشینه جانان آمده است
با چشم گریان آمده است تا چشم ما گریان کند
تا چشم ما گریان کند با چشم گریان آمده است
آن یار مهمان آمده است تا من شوم در بند او
تا...
بدترین خیانت،
همین که دوستش دارید
و به روی مبارکتان نمی آورد
در یک زمان به هردویتان خیانت می شود
ارس آرامی
من همان پنج شنبه ام که روی دل جمعه بار شده ام
همان بوسه غم انگیزی که روی لبان جمعه چسبیده و چون داغ بر پیشانی هفته مانده است
ارس آرامی
گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست
در هر نفست جز نفست، هیچ کسی نیست
آنقدر غریبی که در این شهر دَرندَشت
دنیای تو اندازهء کنج قفسی نیست
باید که هوایی به سرت داشته باشی
در قلب زمستانی ات امّا هوسی نیست
تلخ است که راضی شده باشی به دغل...
چشمان تو صد طعنه به شیطان رجیم است
لب ها چو عقیق جگری ناز و حجیم است
اَستَغفُرالله از این مدح که گفتم
می بوسمت این بار، خداوند رحیم است!
ارس آرامی