سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
غریوِ شادمانی؟نه، کابوس بودتعبیرِ وارونه ی رویا،آن همه همهمهریزشِ بهمن بود بر سر رؤیای ما....
پیچک عشق تو در پای دلم پیچیده استبا خیال خام داری دلربایی می کنی...بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
«بهمن»یک نخ آرامشو بهمنیاز لاپیچِ نبودنت !در دود سیگار محو شد .....
گفته بود ترکش کنی بهمن را ، میمانم.ترکش کردیم، حال با بهمنم تنهایم ؛link: @f666n666...
بهمن اگر چه سرد ترین ماه سال بوداما همیشه معنی ناب وصال بودروزی که برگ سبز حضورت رقم زدندآن روز بهتر از همه ی ماه و سال بودوقتی که چند روز از این ماه می گذشتآن لحظه ی تولّدِ یک بی مثال بودمن در نگاه گرم تو لبریز میشدماز حسِّ تازه ای که سراسر کمال بودمن بی تو فاجعه ای زرد میشدممانند آنچه فاجعه ی انفصال بودچشمان تو پر حسّ رسیدن استاین شکل تازه ی شعفِ اتّصال بودهرچند در جهان پر گلهای عاشقی استاما همیشه مثل تو بودن محال بود...
عمر به آذر می رود دی ماه و اسفند نیز هم رفتن مهرش ز دل، بشنو ولی باور نکن ارس آرامی...
مگر می شود آدم دلش برای این ترافیک های سنگین ، هوای آلوده و شهرهای ساده تنگ شودآخر چه چیز اینجا دلتنگی دارد که از آن سر دنیا بیایند اینجا ، هوس اینجا را بکننداما با خودم گفتم شاید دلشان حلیم داغ ساعت ۶ صبح بخواهد ، یا یک مشت نخودچی کشمش که مادربزرگ بریزد توی جیبشان ، بخواهند کنار جاده_شمال لواشک بخرند ، شاید دلشان کرسی شب یلدا بخواهد نه درخت کریسمس ، گفتم شاید قرمه سبزی های فرنگ هرچقدر هم خوب باشد به دهانشان مزه نمی کند ، شاید از سیگار های فی...
عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا...
خنده ات اردیبهشت و رفتنت آبان عمرمآتش چشم تو بهمن، بوسه ات گرمای تیرارس آرامی...
تا بهشتش برده ای، آنکس که شد هم دوش توکم نشد، در این میان اما کسی مدهوش توهر کسی طعم تن زن را به همراهت چشیدشک ندارم ، تا جهنّم مانده دوشادوش تولاک پشتی که برایش عشق مفهومی نداشترد شدش از ادعاهای دل خرگوش تومثل زیگورات، هم زیبا و هم پیچیده ایکلّ ایران را کشانده، عاشقی تا شوش تودر لباس آبی ات،،،،،،امروز زیباتر شدیکرده استقلالی ام،، گیرایی تن پوش توامشب هر کس دلبری با شعر کرد، اما نبُردآن دلی را که، ربود از من، لب خا...
صبح است و چراغ برف، روشن شده استعطر گل یخ، محو شکفتن شده استدر زیر لحاف باد، خوابیده درختسرتاسر باغ، غرق "بهمن" شده استشهراد میدری...
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشدچشم انتظار سوز زمستان و بهمن ام...
زیبا ترین حضوری از عشق در من ای دوستعشقی که آتشم زد در ماه بهمن ای دوستراهم زدی و آهم در سینه ی شب افروختگم شد ستاره ی من در روز روشن ای دوستیکدم نمی توانم بی صحبت تو دم زدافکندی ام چو قمری طوقی به گردن ای دوستجادوی آفتابی همخون دختر تاکپرکن پیاله ام را، مردی بیفکن ای دوستاز چله ی کمانِ قد کمانی ماتیری توان نشاندن بر چشم دشمن ای دوستمی رانمت چو مهتاب بر موج آب دیدهدارم در آرزویت دریا به دامن ای دوست...
متولد بهمنیم...باران که بارید دلمان به آمدن رضا نداد!آسمان ابرهایش را گفت اینها مغرورند و حساس،باید برایشان از چشمهایتان بغض ببارید!ابرها شروع کردند بغض های سفیدشان را روی دنیا باریدندو ما شدیم دردانه های آسمان!از آن روز است که اگر دلمان بگیرد تنهایمان اگر بگذارند،لبخندهایمان دفن میشود،آرزوهایمان یخ میزند...اما کافیست پر پروازمان باشید،تا قلبمان را به نامتان بزنیم تا راز نگاهتان را بنوشیم تا یک دنیا تنهایی تان را با اشک ها و لبخند...
اسفند ندارمجای آنهر روز برای چشمانتبهمن دود می کنم...
مثلِ بهمن بیا ... !️️به آغوش بِکش تمامم را ... !...
نه دی نه بهمن..️و نه اسفند هیچ کدامشانحریف گرمای آغوش تو نیستعزیز جانم ...️...
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شدخانه تکانی کن، اسفند روشن شد...
در زمهریر برف در پردههای ذهن من از عهد کودکیسرمای سخت بهمن واسفند اینگونه نقش بسته است اهریمنی اما همیشه در پی اسفند هنگامه طلوع بهار است و ایمنی شب هر چه تیرهتر شود آخر سحر شود......
وقتی دی و بهمنبه پایان می رسدو اسفند به نیمهآغاز می شودخواب هر ساله ایکه لانه های زیر برفدر انتظار بازگشت چلچله ها می بینند...
بهمن مدتهاست/پهن شده روی آفتاب/وجب به وجب آدم برفی...
بهمن خاص بودبعد ماه شدهمونی که با همه فرق داره...
مثلِ بهمن بیا ... !به آغوش بِکشتمامم را ......
پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداختزمان بر مغز و پوست کهنگی میتازد امروزچه کم داریم من و تو از درخت و سنگ بی مغز زمین ای دوست بنگر، بنگر زمین هم پوست میاندازد امروزپلاس کهنه اندیشه را دور باید انداختزمستان هرچه بود تاریک و طولانیدل ما هرچه شد سرد و زمستانی زمین اما به دور از کینه ی بهمننشسته با گل و خورشید به مهمانیزمین اما به دور از کینه ی بهمن نشسته با گل و خورشید به مهمانی......
و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود...
پک میزند بهمن به بهمن زخمهایش رامثل زمین قرن حاضر، رو به ویرانیست......
سفید چون اولین برف زمستانمو سرد چون ایست زمین در دل بھمن تو اوجی من فرود...دستانم خالیخالی چون دستان فرشته ی نیکی در یلدای طولانیو تو ھمه چیز را داریمثل عزرائیل زمستانچه بدبختم منچه خوشبختی توتو بابانوئل ، من گوزن سورتمه ی بابانوئلتو معروف میشوی ، من بارکشبی خیال من بانومن خرسم رفته ام به خواب زمستانی!...
از خون سرخ بهمن سرسبز شد بهاران / اندیشه باور شد، در امتداد بارانبر صخرههای همّت جوشیده خون غیرت / بانگ سرود و وحدت آید زچشمه سارانو الفجر بهمن آمد، فصل شکفتن آمد / بر پهندشت باور، خالی است جای یاران . . .دهه فجرمبارک...
دهه فجر، خوش آمدی که با آمدنت، سوز و سرما از شهر و دیار ما نگریخت، برفهای بهمن با حرارت ایمان و اخلاص، آب حیات شد. دهه فجرمبارک...
نامش برف بودتنش برف بودقلبش از برفو تپششصدای چکیدن برفبر بامهای کاهگلی...و من او راچون شاخه ای که به زیر بهمن شکسته باشددوست می داشتم....
دستش و تکیه داده بود به گاز و بهمن میکشید، صدای النگوهاش با پوک های سیگار میپیچید تو آشپزخونه،تو تابه کباب لقمه های ظهر روی نون با جعفری و کره گرم میشدن، هنوز هوا گرم بود، صدای پنکه از سالن خونه میاومد تو آشپزخونه ، من سیر له میکردم که بریزیم لای پلو، ثریا تو اتاق دراز کشیده بود .از پنجره نور ماشینها که رد میشدن پیدا بود، موبایل رو کانتر بود و یه سلکشنی پلی شده بود که توش ، همه چی بود، گوگوش و ابی و داریوش، یهو یه جز که معلوم نبود اون وس...