شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من از زمانه بریدم، زمانه امّا نَهکه دم بغم گذرد، شادمانه امّا نَه،اگرچه دست کشیدم من از زمانه ولی،کشیدم از خود و چندان زمانه امّا نَه، حبیب زنجانی، حسنلو....
امروز زمانه نوبت ماست...
سیمرغ سرنوشت گذشت ایام راخوب نشانم داد ،بی مهری قافله عمر را که سوار بر اسب سرکش زمان تازیانه میزد بر جوانیم،یادش بخیر روزگاری بازیگر آینه ای بودم که برایم زیباترین سرود دنیا رامینواخت ،و من عاشقانه میرقصیدم ،تماشاگراین روزهایم مادر پیری بود که در پایم غمگینترین اهنگ دنیا را با لبهایش مینواخت ،اه اه اه ،من سرمست از جوانیم درتصویر اینه و او با دلی پر از حسرت ....... ......
دلتنگم و دیدار تو درمان منستبی رنگ رخت زمانه زندان منست...
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل استصراحی می ناب و سفینه ی غزل است...
ما به جرم ساده لوحی اینچنین تنها شدیممردمان این زمانه با دو رنگی خوشترند!...
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیستافسرده آن دلی ست که از هم نفس گرفت...
گفتی که شاهکار شما در زمانه چیست؟بالله که زنده بودن ما شاهکار ماست......
زمانه قرعه ی نو می زند به نام شماخوشا شما که جهان می رود به کام شما...