پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
که تازیانه شوق است هر پیام از تو...
تو بخندی و من از شوق بگریم . . ....
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست...
عشق شوقی در نهاد ما نهاد...
به شوقِ بودن تو،نبضِ دل تپیدنی است...
شوق سفرم هست در اقصای وجودتلب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن......
هر صبح ڪه با خندہ ی نابت شود آغازاز شوق ڪنم تا دلِ آغوش تو پرواز...
دل تنهابه چهشوقی پی یلدا برود؟...
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد نترس از شب یلدا بهار آمدنی است...
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشستحال وقتی به لب پنجره میآیی نیست...