-یک زن ؛ هرگر نمی رود ... تنها از آنچه که هست ، دست می کشد…!
ﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﻟﻢ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
مستم و دانم که هستم من ای همه هستی ز تو آیا تو هم هستی؟
-کسی چه میداند ! شاید این دنیا ؛ جهنم یک سیاره ی دیگر است…
دزد اگر شب گرم یغما کردن است دزدى حکام روز روشن است ...
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست ..! در و دیوار گواهی بدهد کاری هست ...
هر کسی به اندازه ضربه هایی که خورده، تنهاییشو محکم تر بغل کرده...
وقتی همه چیز خوب و خوشه، زندگی کردن هنر نیست.
باران باشد تو باشی یک خیابان بی انتها باشد به دنیا می گویم خداحافظ!
از گلی که نچیده ام عطری به سرانگشتم نیست خاری در دل است.
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﯿﻨﺪ ...
-وقتی من بمیرم ؛ آیا دنیا هم با من اندکی خواهد مرد…!
من به چشمان خیال انگیزت معتادم و در این راه تباه عاقبت هستی خود را..!
مردم می توانند بگویند که نگران شما هستند، اما این بی معنی خواهد بود اگر آن را ثابت نکنند.
وقتی کسی هنوز تو ذهنت تموم نشده به زور نمی شه تمومش کرد
بخند خنده های تو ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است…..
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
بریده غصه ی دل کندنت امانِ مرا ،،،
پس از من، کسی اگر تو را ببوسد بر لبانت تاکستانی خواهد یافت که من کاشته ام! نزار_قبانی
با صراط المستقیم چشم تو مرتد شدم قبله ام تغییر کرد و جمعه ام یکشنبه شد
عشق معراجی ست سوی بام سُلطان جَمال از رُخ عاشق فرو خوان قصه معراج را...
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق.......
ز تمام بودنی ها تو همین از آن من باش که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد...
عشق آموخت مَرا شکل دگر خندیدن...