اگر گرد کسی بسیار گردی اگرچه بس عزیزی خوار گردی
بی خبر عمر به سر می برم و دم نزنم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
تو تمامی با توام تنها خوش است
در دلم بنشسته ای بیرون میا
هیچ هیچست این همه هیچست و بس
جان من است جانان، جان دلنواز دارم
چون بماند خالی از من جای من گر تو همراهم نباشی وایِ من...
گفتند: « داروی دل چیست؟ » گفت: «از مردمان دور بودن...»
تا تو از در در نیایى از دلم غم کى شود
دست نمی دهد مرا بی تو نفس زدن دمی
تا عشٖق تو در میان جان است جان بر همه چیز کامران است
نیست جز روی تو درمان ، چشم گریان مرا
وه چه شود اگر شبی بر لب من نهی لبی تا به لب تو بسپرم جان به لب رسیده را