پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
«آقای قاضی من به حرفای این اقای اعتراض دارم!!! دوروغه، افتراس، تهمته، من درخواست اعاده حیثیت برای موکلم دارم» دادگاه متشنج شد و هرکسی چیزی میگفت و از سمتی فریادی شنیده میشدامامتهم، یا همان قاتل پرونده گوشه ای نشسته بود و فقط به میز قاضی چشم دوخته بودرفیقش برای اعاده حیثیت او بال و پر میزدو...صدای کوبیده شدن حکم بر روی میز با همان جسم پر صدا، با همان چکش معروف، باعث سکوت حضار شد.پس از حرف های اولیه و دلایل و برهان و سخن هاحکم چیزی ...
به سلامتی اون زندونی که امشب شب اول حبسشه...به سلامتی اون سربازی که امشب شب اول خدمتشه...به سلامتی اون اعدامی که امشب شب آخرشه و حالش دیدنیه...به سلامتی اونی که تو صف اهدای عضوه و نفسای آخرشه...به سلامتی مادری که جلو در اطاق بچشه ولی شب اول مرگشه...به سلامتی اونی که عشقش با یکی دیگه رفته ولی هنوز منتظر برگشتنشه...بسلامتی عاشقای واقعی...به سلامتی اونی که خنجر از پشت میخوره ولی میگه سرش سلامت خنجر تو دست رفیقمه.به سل...
اعدامی لحظه ای مکث کرد و بوسه ای بر طناب دار زد...!دادستان گفت؟صبر کنید این چه کاریست؟زندانی لبخندی زد و گفت:بیچاره طناب نمیزاره زمین بیفتم....اما ادم ها!!!بدجور زمینم زدن!...
به سلامتی اون اعدامی که جرم رفیقشو بگردن گرفت بردنش پایه چوبه دارگفتند آخرین خواسته خودتو بگو گفت به رفیقم بگیدشرمنده اگه میای سر خاکم نمیتونم به احترامت بلندبشم ولی خوشحالم که خاک زیر پاتم...
قاضی شهر شده عاشق چشمان زنیچه کند با دل خود/آن زن اگر اعدامی است...