خیال نکن اگر برای کسی تمام شدی امیدی هست؟! خورشید از آنجا که غروب می کند طلوع نمی کند...!
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم
من می دانم به کجای قلبت شلیک کرده ام تو دیگر خوب نخواهی شد!!!
و من... در چشم او... زیباترین مرد جهان را دیدم... و این... معجزه ی نگاه او بود... نه زیبایی من...
هر سال یک بار از لحظه ی مرگم بی تفاوت گذشته ام بی آنکه بفهمم یک روز در چنین لحظهای خواهم مرد..
یک آن شد این عاشق شدن/ دنیا همان یک لحظه بود/ آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
هر چه دارم از تو دارم ای همه دار و ندارم با تو آرومم و بی تو بیقرار بیقرارم
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند امروز عجیب بی تو میمیرم
تو آمدی و بی آنکه بدانی ، خدا با تو برای من یک بغل شعر نگفته فرستاد حالا بنشین و تماشا کن چگونه آیه آیه کتاب رسالت تو را خواهم سرود... پیامبر از همه جا بی خبر من!
غم انگیزیِ یک زن را پشت چشمانش و در عمق لبخند تلخش می توان فهمید زن ها گاهی حرف نمی زنند فقط نگاه می کنند و پشت نگاه سردشان دنیا دنیا حرف است...
چمدان همیشه معنی رفتن نمی دهد گاهی تمام زندگیمان را جمع می کنیم و نمی رویم فقط زندگی نمی کنیم مثل وقتی که شب عینک آفتابی می زنیم و ادای روز را در می آوریم نگاه می کنیم فقط نمی بینیم
آنقدر بی صدا آمدم که وقتی به خودت آمدی هیچ صدایی جز من نبود . آنقدر ماهرانه تمام تو را دزدیدم که خدا هم به شوق آمد . آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشت که دنیا در احکام سرقت تجدید نظر کند ...