دیدمش دیوانگی از چشم هایش پا گرفت پلک زد، جنگ میان عقل و دل بالا گرفت عشق را در چشم های او نفس می شد کشید آه اما زودتر در سینه من جا گرفت گفتم از پیکار ها گاهی غنیمت می برند قبل رفتن لحظه ای لبخند زد، دل را...
کودتای چشمِ تو، آتشبسی یک روزه بود رفتنت، اعلانِ جنگِ کلّ دنیا با من است