شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هنوزم به چشمانت زل میزنم و دستانم میان امواج خروشان موهات در تلاطم...و عجیب اینکه میان من و تو دلتنگی معنا ندارد.نه که از من دور نیستی بلکه تو در کنارمی ،تو در منی،اصلا تو خود خود منی.لحظه به لحظه با تو زندگی میکنم،همزاد پنداری میکنم...میان ما دلتنگی معنی ندارد......
سرنوشت ...چه واژه ی قشنگیست برای ما ..تا آخرین نفس و تا آخرین لحظه ...پا به پایت عاشقانه هایمان را قدم میزنم ...و پا پس نمیکشم از عشقت ...حتی در سخت ترین شرایط ...و همچنان نفس من در تلاطم امواج نگاهت بند می آید ...و تا آخرین نفس دوست داشتنی ترین مرد زندگی ام خواهی بود ... دوستت دارم معجزه زندگیم!...
تنتتلاطم نُت هایى ستکه در من پیچیدهموسیقى این شعرشبیه آغوش توست...️️️...
صدای مردانه ات دلم را میلرزاندگوش هایم همیشه به انتظار شنیدن حرف هایت می نشیند...دستان بزرگ و قوی اتمرا یاد یک واژه می اندازد️و آن هم امنیت استآغوشت همچون دریایی پر تلاطم استو منچقدر غرق شدن در این دریا را دوست دارم!تو فقط مرد من بمانو منهم قول میدهم تا ابدبانوی تمام لحظاتت باشم. . .️من با تمام وجود و تمام قد در برابر مردانگیت سجده میکنمعشق من تو فقط برای منیتا ابد عاشقت می مونمتا مرز دیوووونگی دوست دارم مرد من...