هر که قَتلی بکند کُشته بهایی بدهد تو مَرا کُشتی و امیدِ بها نیست چرا؟
در ضمیرِ ما نمی گُنجد بغیر از دوست کَس..
تو مرا کُشتی و امید ِ بها نیست چرا؟
هلاکِ همچو منی در غم تو حیف نباشد؟
بیار بوسه، که اِمروز نیست روز مدارا...
دردا! کز اشتیاقِ تو عمرم به باد رفت...
تنم در قید بیماریست بی تو....
زِ ما بودی، جدا بودن روا نیست...
زِ ما بودی جدا بودَن روا نیست...
غمِ هجرِ تو بُنیادم بخواهد کَند... میدانم...
تویی که از لب لعلت گلاب می ریزد...
من جز تو کس ندارم، پنهان و آشکارا
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه..
شیرین تر از دلدار من ، دلدار نتوان یافتن مسکین تر از من عاشقی ، غم خوار نتوان یافتن!! ️️️
شب هجرانت ای دلبر! شب یلداست پنداری رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
باد بهار می دمد و من ز یار دور با غم نشسته دایم و از غمگسار دور
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارا بپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم
ای آنکه ز هِجر تو ندیدیم رهایی ؛ باز آی که دل خسته شد از بارِ جدایی
چو تو خنده بر گشایی زلبت نبات خیزد چو تو خنده بر گشایی
به غم خویش چنان شیفته کردی بازم کز خیال تو به خود نیز نمی پردازم
مست توام چه می دهی باده به دست مست خود ؟
ز لبت نبات خیزد چو خنده برگشایی ...
بی تو تاریک نشستم تو چراغ که شدی ؟!