متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
سرم درد می کند و این هم بی دلیل نیست،
جوانان دانشگاه را تعطیل کرده اند!
و می بینیم که اشک ملت
تاج و تخت خدا را تکان می دهد.!
و صدای گریە ی کودکان فقیر
جگر و قلب آدمی را به آتش می کشد.!
و می بینم سینە جوانان...
چند وقتی ست که چشمان آبی تو
درونم را به هم ریخته است!
و مدتی ست از اندوه فراقت
بر موهای سیاهم،
برف سپید نشسته است.
دیر زمانی ست که دستان فرتوت و پر چین و چروکت را
در دستانم نمی بینم و
آسمان تیره و تار عمرم
پر از...
ماه کامل
نمی تواند خودش را پنهان کند
حتا پشت درختان صنوبر!
[لونا مونگیسگورد - دانمارک / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
باد و سرما
آواز پاییزی
در گلوی نی لبک
[کالا رامیش - هندوستان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
بخوان ای پرنده ی کوچک
تو هم نظر بده،
در انتخاب نامی برای نوزاد ما!
[انیسه جیسیس - کرواسی / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
کودکان کمک می کنند
برای هرس باغ های ملی،
نزدیک نیروگاه های اتمی.
[تروزە سیندیک - آلمان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
بهترین ظرف هایش را نگه می دارد
برای روزهای بهتر
مادر هشتاد ساله ام.
[تیریزا موریمینو - ژاپن / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
در صبحگاهی پاییزی
مرد متکدی،
جایش را به دانه های برف وا گذاشت.
[فالیریا سیمونوفا - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
در آخرین روز تابستان هم
کرم شب تاب
نمی خواهد چراغش را ترک کند.
[لومیلا بالابانونا - بلغارستان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
زمستان
ردی آبی، به جای می گذارد
بر روی ساق پاها!
[جین ریشهولە - آمریکا / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
آفتاب که بر سر آدم برفی تابید،
چند قطره عرق
در چشمانش افتاد.
[مارینا هگین - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
زن همسایه را عزت و احترام می گذارد
و با زن خود
همچون شب سیاه رفتار می کند.
[ناتالیا هاراک - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
به راستی، آفتاب چه ساعتی طلوع می کند؟!
یا که تا غروبگاهان، چند پرنده در آسمان به پرواز در می آیند؟!
براستی، مستجاب ترین دعا و
زیباترین آهنگ
هنگام غم و غصه ی مردمان روستایی چه می تواند باشد،
تا که من به کودکم بیاموزم؟!
***
به راستی،
دختران زیباترند،...
من نادان، هم زمان با کشیدن سیگار و
بوییدن رایحه ی خوش زمین،
مشغول به نوشتن زندگی نامه ام شدم!
تا که تمام شد،
به باد بسپارم که به مادرم برساند...
***
جویباری در نزدیکی ام بود
و هم زمان با نوشیدن شراب و
استشمام رایحه ی دلنشین زمین
مشغول...
دستی پر از گل،
دستی پر از آب،
چشمی پر از اشک،
چشمی پر از نور،
***
ای کاش!
در این هرج و مرج و آشوب.
در این تاریکی و سیاهی،
حقیقتن، خدایی وجود داشت!
که یک دستش پر از گل بود
و دست دیگرش پر از آب،
که یک...
او، که شبیه کسی نیست...
در روز چون نسیم می وزد
و در شب چون شبنم می چکد.
در آسمان، مقصد پرندگان را می داند،
زبان آب ها را می فهمد،
او، در چشم به هم زدنی، می تواند
کهولت را از من بستاند و
جوانی را به دستم بدهد....
برای زیستن
پرچین جسمم را خواهم شکست!
و در میان خرابه های دیگران،
در میانه ی آشوب و بلوا،
جوانه های نور و
نهال نشدن را برداشت خواهم کرد.
...
برای زیستن
روحم را در گهواره ای پر از نور پرورش خواهم داد.
شعر: صابر صدیق
مترجم: زانا کوردستانی
می اندیشم به هستی هر برگ!
آنها می دانند
باد از هر سوی بوزد
سرانجامشان سقوط است.
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
چشم انتظار تو نیستم!
چشم انتظار خودمم!
که با تو رفت و
برنگشت...
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
میان تاریک ترین روزهای زندگی ات هم ناامید مباش!
زیرا،
زیباترین باران ها زیر سیاه ترین ابرهاست.
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
از زندگی ات لذت ببر
چونکه زمانی به پایان راه می رسی
به تابلویی برخواهی خورد که روی آن نوشته شده:
[برگشت ممنوع]
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
به مرگ بگویید که کجا می آید؟!
اینجا هیچ انسانی برای زندگی کردن نمانده است!
نه قلبی دیگر زیبا می تپد و نه وجدانی بیدار است!
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی