متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
تنهایی چنین ست:
آفتاب طلوع کند و
دوباره غروب کند و
همچنان چشم انتظار کسی باشی!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
باز هم،
ابن تنهایی بود،
که تنهایم نگذاشت!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
اسمت را می نویسم و
ساعت ها به تماشایش می ایستم!
یکهو ضربان قلبم تند می شود،
شبیه قلب اسیر چشم انتظاری
که منتظر است
نامش را برای رهایی صدا بزنند.
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
آمدن چه بسیار به تو می آید و
انتظار هم،
به من!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
من پرنده ای بلند پرواز بودم
که زندگی شاهانه ای داشتم
وقتی که به زندگیم پا گذاشتی،
در وجودم حل شدی
با خودم گفتم که تو فریادرس من خواهی شد
و غم و غصه ام را بر طرف و شادی بخش زندگی ام خواهی شد
اما عمر عشق ما زیاد...
پیش از آمدنت خبر بده
تا که با جان و دل به استقبالت بشتابم
و عرق خستگی راهت را
با آغوش و نفس هایم پاک کنم.
شعر: احمد علی (زنگنه)
ترجمه : زانا کوردستانی
خودت را از پنج صفت دور بدار:
- بخل و حسد
- آز و طمع
- تنبلی و کاهلی
- مخالفت و دشمنی
- ظلم و ستم
این صفات تو را زودتر به مرگ می رسانند.
شعر: شیما س عمر
ترجمه : زانا کوردستانی
چونکه مردم نمی خواهم مرا در گور بگذارید!
برایم عزاداری هم نکنید!
مراسم ختم هم نمی خواهم!
فقط پیکرم را در خیابان های شهر رها کنید،
تا وقتی که روشنایی نماند،
در شب های سیاه
سگ های گرسنه و بی خانمان کردستان
که از دست دوست و نه دشمن هرگز...
شش ماه است که دستی از میان دستم گم شده!
دو چشم آبی از میان چشمان مستم، گم شده است،
شش ماه است که سنگ سینه ام، سنگین شده است
ناله ی درونم بلند است
چنان بلند که تا روحم قد کشیده است.
شش ماه است که دلم، خنده را...
سرم درد می کند و این هم بی دلیل نیست،
جوانان دانشگاه را تعطیل کرده اند!
و می بینیم که اشک ملت
تاج و تخت خدا را تکان می دهد.!
و صدای گریە ی کودکان فقیر
جگر و قلب آدمی را به آتش می کشد.!
و می بینم سینە جوانان...
چند وقتی ست که چشمان آبی تو
درونم را به هم ریخته است!
و مدتی ست از اندوه فراقت
بر موهای سیاهم،
برف سپید نشسته است.
دیر زمانی ست که دستان فرتوت و پر چین و چروکت را
در دستانم نمی بینم و
آسمان تیره و تار عمرم
پر از...
ماه کامل
نمی تواند خودش را پنهان کند
حتا پشت درختان صنوبر!
[لونا مونگیسگورد - دانمارک / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
باد و سرما
آواز پاییزی
در گلوی نی لبک
[کالا رامیش - هندوستان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
بخوان ای پرنده ی کوچک
تو هم نظر بده،
در انتخاب نامی برای نوزاد ما!
[انیسه جیسیس - کرواسی / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
کودکان کمک می کنند
برای هرس باغ های ملی،
نزدیک نیروگاه های اتمی.
[تروزە سیندیک - آلمان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
بهترین ظرف هایش را نگه می دارد
برای روزهای بهتر
مادر هشتاد ساله ام.
[تیریزا موریمینو - ژاپن / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
در صبحگاهی پاییزی
مرد متکدی،
جایش را به دانه های برف وا گذاشت.
[فالیریا سیمونوفا - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
در آخرین روز تابستان هم
کرم شب تاب
نمی خواهد چراغش را ترک کند.
[لومیلا بالابانونا - بلغارستان / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
زمستان
ردی آبی، به جای می گذارد
بر روی ساق پاها!
[جین ریشهولە - آمریکا / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
آفتاب که بر سر آدم برفی تابید،
چند قطره عرق
در چشمانش افتاد.
[مارینا هگین - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
زن همسایه را عزت و احترام می گذارد
و با زن خود
همچون شب سیاه رفتار می کند.
[ناتالیا هاراک - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
به راستی، آفتاب چه ساعتی طلوع می کند؟!
یا که تا غروبگاهان، چند پرنده در آسمان به پرواز در می آیند؟!
براستی، مستجاب ترین دعا و
زیباترین آهنگ
هنگام غم و غصه ی مردمان روستایی چه می تواند باشد،
تا که من به کودکم بیاموزم؟!
***
به راستی،
دختران زیباترند،...
من نادان، هم زمان با کشیدن سیگار و
بوییدن رایحه ی خوش زمین،
مشغول به نوشتن زندگی نامه ام شدم!
تا که تمام شد،
به باد بسپارم که به مادرم برساند...
***
جویباری در نزدیکی ام بود
و هم زمان با نوشیدن شراب و
استشمام رایحه ی دلنشین زمین
مشغول...